http://jokbaz.ir//HLIC/4d00959c68bca...f95473205a.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را
گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
گـفـت:فــقـط مــن ؟
گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .
مثل ان است شاهرگ احساسم رازده باشی
بند نمی اید دوست داشتنت
ای عشق از اتش اصل و نسب داری از تیره دودی از دودمان باد اب از تو طوفان شد خاک از تو خاکستر از بوی تو اتش در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد کاهی بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد بوی تو می اید تنها تو میمانی ما میرویم از یاد
ز او که رفته نباید رنجشی به دل گرفتآنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما داردحتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشدنمی توان از او رنجشی به دل گرفتبلکه باید تنها از خود رنجیدکه چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم که دوست ما را ترک کند ...و این خود دردی کشنده است ...
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!
در بودنت به نبودنت و در نبودنت به بودنت فکر میکنم
ای بود و نبود من ..........
باید فراموشت کنم .چندیست تمرین میکنم
من میتوانم .میشود
ارام تلقین میکنم .
حالم ؟
نه اصلا خوب نیست تا ....بعد بهتر میشود
فکری برای این دل .ارام و غمگین میکنم
من میپذیرم رفتی .وبر نمیگردی همین.
خود را برای درک این صد بار تحسین میکنم
کم کم ز یادم میروی .
این روزگارو رسم اوست .
این جمله را با تلخیش
صد بار تضمین میکنم ....................................
عشق یعنی خاطرات
بی غبار، دفتری از شعر و از عطر بهار ،
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز ، زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم
خیس مست او ، زیر باران دست تو در دست او .
چه صداقتی دارد برف ؟می داند کسی جواب سلامش را نمی دهد !
اما باز شاد تر از قبل می آید
چه صداقتی دارد برف ؟
با اینکه می داند هنگام فرود گل آلود می شود!
اما باز لباس سفید به تن می کند
چه صبری دارد برف ؟
بااینکه می داند بی رحمانه زیر پا له می شود !
و یا با پارویی کنار زده می شود !
اما باز آرامتر از همیشه می نشیند .
چه صبری دارد برف ؟
با اینکه می داند هنگام نشستن با نمک و زنجیر از او پذیرایی می شود!
اما باز نرم تر می آید .
چه صبری دارد برف ؟
با اینکه می داند همه به استقبال بهار می روند !
و کسی بدرقه اش نمی رود
آرام و بی صدا جاری می شود بر معبر رودهایی که ما از آن آب می نوشیم.
این هم از یک عمر مستی کردنم
سالها شبنم پرستی کردنم
ای دلم زهر جدایی را بخور
چوپ عمری باوفایی را بخور
ای دیدی که ماتت کردو رفت
خنده بر خاطراتت کردو رفت
من که گفتم این بهار افسرده نیست
من که گفتم این پرستو رفتنیست
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست هم شکستم داد دل................
سکه ی زندگیم شیر ندارد...!
اما همان خطی که مرا به تو میرساند را
دوست دارم....!
خاطرات را باید سطل سطل
از چاه زندگی بیرون کشید!
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند...
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند،داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند...تمامت می کنند!!
http://salijoon.us/mail/890810/ehsas/13.jpg
درون تو صدایی هست که تمام روز در وجود تو زمزمه می کند
حس میکنم این درسته، می دانم این یکی غلطه ؟!
نه معلم، نه واعظ ، نه پدر و مادر و نه دوست و هیچ آدم عاقلی
نمی تواند بگوید چه چیز درست است و چه چیز غلط
تنها به صدای درونت گوش کن
من از یک درد بی درمان تو از اعجاز میگوییمن از کنج قفس اما تـــــــــو از پرواز میگویی من از یک چـا ردیــواری محـدود کسا لت بــار و تــو از یک فـضـای سـاده دلــبـاز میـگویــی من از این بغض مانده در گلوی خویش میگویم تـــو امــا از طـنـین دلـکــش آواز مـیـگـویــی مـن از موسـیقی جانـکاه شـیون با تو میـگوـیم تـو با من از صـدای روحبخـش سـاز میگویـی من از پایان یـک عــمر سـراسـر درد میـنـالــمتــو از زیـبــایــی گـلــواژه آغـاز مـیـگــویــی
عقربه بزرگ ساعت چقدر بهانه می گیرد
تو دردش را نمی دانی
ولی من چرامن نیز همان عقربه بزرگم که دنبالت می دوید
اما هیچ گاه به تو نرسید...
به پندار تو :
جهانم زيباست!
جامه ام ديباست!
ديده ام بيناست!
اما آيا ...
به اين مي ارزد كه دلم تنهاست؟
کوه با نخستین سنگ ها آغاز میشود
انسان با نخستین درد
و من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
گاهـــــــی
...
زندگـــــی یعنــــی
دوست داشتن تــــــــو
بــــــی هیـــــــچ امیـــــــدی !!!
http://th01.deviantart.net/fs71/150/...ne-d4asqxf.jpg
خوشبختی ام را گم گرده ام
توی کوله پشتی دوران 17 سالگی
لای کتابهای نخوانده دبیرستان
کنار باجه تلفنی که مهربانتر از هر همراه اول و آخری بود
و تمام کسانش در دسترس
و شاید پشت نگاه تو که یادم نیست در کدام اصلی یا فرعی گمت کردم
اصلا چه فرقی میکند !!؟
بازی کسل کننده ایست خوشبختی
میخواهم از اینجا تا تمام زندگیم را آدامس بجوم
و گاهی پوزخند به هر آنچه که شما خوشبختی می نامیدش!
نویسنده ها “سیگار “می کشند
شاعر ها” هجران”
نقاش ها
“تابلو”
زندانی ها “تنهایی”
دزدها “سرک”
… مریضها” درد”
بچه ها”
قد”
و من برای کشیدن
“نفسهای تو “را انتخاب می کنم
من برای نفس کشیدن
* هوای تو * را انتخاب می کنم
اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!
اینجا
گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند ...
راستی سهراب!
بالاخره فهمیدی خانه ی دوست کجاست؟
من میدانم،
دوست پشت هیچستانی ست که دست هیچکس به آن نمی رسد...!
عزیزکم...
ما بدهکاریم . . .
به یکدیگر . . .
و به تمام دوستت دارم های نا گفته ای که
پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم تا . . .
نشان دهیم منطقی هستیم . . .
بالا بروی...
پایین بیایی،
بی فایده است
من تو را اینجا...
میان بازوانم میخواهم...
دوستت دارم" ها را بگویید، قبل از این که به "دوستت داشتم" ها تبدیل شوند!
شایـد ...
هـزار سال بعـد
بـاستـان شنـاس کـنجکـاوی
از عاشقـانـه های دستـانـت
رمـز گشایـی کنـد!
دریا عمیق استتنهایی عمیقتر.دستت را بدهبا هم دست و پا بزنیمپیش از آن که غرق شویم
پنجره زیباست اگر بگذارند...
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند...
من از اظهار نظر های دلم فهمیدم...
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند....
دل که تنگ
باشد دیگر مرد و زن ندارد !
اشک می دود تا گوشه
چشمانت
و سُر می خورد روی گونه ها ...
.
.
.
دل که تنگ باشد
تنهایی اتاقت
را با خدا هم تقسیم نمی کنی ...
وقــتی همه چیز
خوبه،
میترسم ...
مـا به لنگیدن یکــــ جایِ
کار
عادتـــــ کرده ایم
اگر دلت گرفت سکوت
کن!
این روزها هیچ کس معناى دلتنگى را نمىفهمد . .
مرا به ذهنت نسپار
به دلت بسپار
من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم
دوست دارم یک شبه ، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم . . .
تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی . . .
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی می ارزد . ..
نه به آن روزهای تراکم عاشقی
نه به این روزهای خلا عاطفی!!
همیشه همین گونه بوده است.
وقتی که دیگر نبود،من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،من به انتظار امدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد،من اورا دوست داشتم.
همیشه همین گونه خواهد ماند..
چقدر به وجودش در این روزها نیازمندم ...
http://www.irpix.net/images/%D8%BA%D...86-8371843.jpg
چرا به من نگاه نمیکنی؟
چرا سری به تنهایی من نمیزنی؟
به تو سلام میکنم که روزگاری حرفهایم را میان آیینه ها قسمت میکردی
سلام مرا سبز کن ای یگانه ای که کهکشانهای حوالی خانه ات پاییز و زمستان ندارد...
شوق دیدارت به من جان می دهد
دست هایت بوی باران میدهد
خنده هایت بوی باران بوی آب
درنگاه توعطش جان می دهد
یک مسافر یک سفر یک اتفاق
اوبرای عشق ایمان می دهد
یک نگاه مهربا نت نازنین
برغم واندوه پایان میدهد
درمیان بی کسی هامرده ام
شوق دیدارت به من جان می دهد
آهای همیشگی ترینم...
تمام فعل های ماضی ام را ببر
چه در گذر باشی چه نباشی
برای من
استمراری خواهی بود
من هر لحظه تو را صرف میکنم
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تورا از خدا می گرفتم
وگرسنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی مرا میشکستی
(فریدون مشیری)