جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز است ،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران ،
خيال انگيز !
ما ، به قدر جام چشمان خود ، از افسون اين خمخانه
سرمستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم ،
پس هستيم !
نمایش نسخه قابل چاپ
جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز است ،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران ،
خيال انگيز !
ما ، به قدر جام چشمان خود ، از افسون اين خمخانه
سرمستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم ،
پس هستيم !
چه دشوار است،
راز چشمانِ ترا دانستن
و خموش از کنارَت گذشتن!
از گریبانِ تنگِ غنچه ها بپُرس
غوغای دل تنگی ام را!
این تندیس ِ محزونِ من است،
وارثِ ناسپاسی های عشق
و تازیانه های روزگار!
فاصله درد ميان من و توست
بايد اين فاصله را کم کنيم
بايد از اين بعد مکان خارج
وچنين انديشيد:
که تمام دنيا در همين يک قدميست
معتقد بايد بود
که ميان من و تو فاصله گر هست هنوز
دلمان نزديک است
وبه هم قول دهيم
می نویسم از تو ...
از تو ای شادترین
ای تازه ترین نغمه عشق ...
تو که سبزترین منظره ای
تو که سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا کردم .
وتو که سنگ صبورم هستي ...
در تمام لحظاتی که خدا شاهد غصه و اندوهم بـــود .
بـــه تو می اندیشم ...
بـــه تو می بالم ...
و از تو می گیرم
هر چه انگیزه درونم دارم .
روزها می گذرد ...
عشق ما رو به خدایی شدن است .
رو به برتر شدن از هر حسی
که در این عالم خاکی پیداست .
دوستت می دارم .
از همین نقطه خاکی
تا عرش ...
شیشه ها چه سردشان بود
پشت قاب پنجره های برف
و دلتنگ برای تو
برای آه گرم تو
و آن سرپنجه
تا بر تن غبار گرفته شان
یادگار بنویسی...
افسوس
پشت پنجره ها
جای چشمانت
چه خالی است..
تو نمی دانی
واژه هایت از عشق که می نویسند
از انتظار که خسته نمی شوند
بر کج و تاب کاغذ و میز که می لغزند و
از گونه های من فرو می ریزند
اینجا همه چیز چه تنها تر
و چه شاعر تر می شود...
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تاریک و تنهای خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بیا بنگر؛ چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده؛
وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام
با این پرستوها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
شب افتاده است و...
من تنها و تاریکم
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزد
من خودم هستم و یک دنیا ذکر
که درونم لبریز شده از شعر حقیقت جویی
من خودم هستم و هم زیبایم
من خودم هستم و پابرجایم
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم
عاری از عاطفه ها
تهی از موج سراب
دورتر از رفقا
خالی ازهرچه فراق
من نه عاشق هستم
نه حزین غم تنهایی ها
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نوازش یا مهر
من دلم تنگ خودم گشته و بس
منشینید کنارم
پی دلجویی و خوش گفتاری
که دلم از سخنان غم و شادی پر شد
من نه عاشق هستم و نه محتاج عشق
من خودم هستم و می
با دلم هستم و همسازیه نی
مستی ام را نپرانید به یک جمله ی ...........<<هی>>
یینه چون شکست
قابی سیاه و خالی از او به جای ماند
با یاد دل که آینه بود
در خود گریستم
بی آینه چگونه در این قاب زیستم؟؟؟؟
مشیری
محبت ره به دل دادن صفای سینه میخواهد به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه
میخواهد اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت را همیشه بر زبان دارم
وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب دارم