دوروزه چرخ گردون افسانه است وفسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
نمایش نسخه قابل چاپ
دوروزه چرخ گردون افسانه است وفسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
آسمان بار امانت نتوانست کشید ...
قرعه فال به نام من دیـــــوانه زدند ...
به به خانوم مهندس[shaad]
دلم محراب زيبايي چو ابروي تو ميخواهد
بهانه كرده و تنها گل روي تو ميخواهد
دربندغمت بنده صفت حلقه به گوشیم
وزدام توچون آهوی وحشی نرمیدیم
مه من نقاب بگشا ز جمال کبرياييکه بتان فرو گذارند اساس خودنماييشده انتظارم از حد، چه شود ز در درآييز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدايي
یار بی پرده از در و دیــــــوار
در تجلی است یا الوالابصار
یا رب به کمندعشق پابستم کن
ازدامن غیرخودتهی دستم کن
نازنینا در نگـاهت عطر گل پاشیده اند
گوییا مهتاب را با عطر گل پوشیده ای
رفتم ببینم کیست تایادم کند
یک غزل مهمانی حال پریشانم کند
یا رب به کریمی کریمانت بخش
برآب دیده یتیمانت بخش
دل ربودی و بحل کردمت ای جان ،لیکن
به از این دار نگاهش، که مـرا میداری
کلا همه شعر ها ریخت ب هم ها ... ی دور نگاه کنین ... مشاعره خراب شد ... [nishkhand]
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان ب درویشـــــــــــــــی و خرسندی
یا بزن سیلی به رویم یانوزش کن سرم
در دوحالت چون رسم بردست میبوسمش
شاهد عهدشباب آمده بودش به خوابباز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شدحافظ
ظالمی رادیدم خفته نیم روز
گفتم این فتنه است خوابش برده به
هرکجا سلطان بود،دورش سپاه و لشگـــر استپس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر اسـت؟باخـبـــر باشـیـــد ای چشـم انـتـظـاران ظـــهـــوربهترین سلــطان عالــم از هـمـه تــنهـا تر اســت
توطاعت حق کنی به امیدبهشت
نه نه تونه عاشقی که مزدوری
یک امروز است ما را نقد ایام / بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
به یکتایی قسم یکتاست عباس
به مردی شهره دنیاست عباس
سرو بلند من که به دادم نمیرسی..........دستم اگر رسد به خدا میرسانمت
تاکی می صبح وشکرخواب بامداد
هشیارگرد هان که گذشت روزگارعمر
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم.......دلم های تو کرده بگو چه چاره کنم
مازاده عشقیم وفزاینده دردیم
مامدعی عاکف مسجدبه نبردیم
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد.........قصای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد
در این دنیا ک نامردان عصا از کور می دزدند
من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم
من ازدست غمت مشکل برم جان
ولی دل راتواسان بردی ازمن
نگار من ک ب مکتب نرفت و خط ننوشت
ب غمزه مسیله آموز صد مدرس شد
دردم نهفته به زطبیبان مدعی
باشدکزخزانه غیبم دواکنند
در راه او شکسته دلی میخرند و بس / بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است
jتحصیل عشق ورندی آسان نمود اول
آخربسوخت جانم درکسب این فضائل
لعلت به در دندان بشکست لب پسته ..........زلفت به خم چوگان بربود دلم چون گو
ورچوپروانه دهد دست فراغ بالی
جزبدان عارض شمعی نبود پروازم
ما از این هستی ده روزه به تنگ آمده ایم.........وای بر خضر که زندانی عمر ابدیست
تکیه کردم بر محبت.همچو نیلوفربر اب
اعتبارازپایه ی بی اعتباری داشتم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم............هوا داران کویش را چو جان خویش دارم
ماشبی دست براریم ودعایی بکنیم
غم هجران تو راچاره زجائی بکنیم
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
دل گف فروکش کنم این شهرببویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
یارب تو مرا از درگهت دور مکن / مشتاق توام خدا مرا کور مکن