در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
نمایش نسخه قابل چاپ
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
یاری از علم و هنر خواه چو درمانی / نه فلان با تو کند یاری و نه بهمان
ناوک چشم تو تو در هرگوشه ی[golrooz]همچو من افتاده دارد صد قتیل
لب من با لب او این چه خیالست و تمنا
مگر آن دم که کند کوزه گر از خاک سبویم
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم[golrooz]اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
دل دردمند مار ار که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید[golrooz]دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید.........................................گ تار که نالیم که از ماست که بر ماست
تا چه بازی رخ نمایدبیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست