تو آنی که از یک مگس رنجه ای / که امروز سالار و سرپنجه ای
نمایش نسخه قابل چاپ
تو آنی که از یک مگس رنجه ای / که امروز سالار و سرپنجه ای
یا رب ای یار توانا همدم
شکر تو گویم همه جا و همه دم
مپندار گر طاعتی کرده ای / که نزلی بر این حضرت آورده ای
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود
این دل شکستن تو برایم قشنگ بود
در معرفت بر کسانی است باز / که درهاست بر روی ایشان فراز
زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده
و اندر گل سرخ ارغوان پیچیده
در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده
هنوز از صید منقارش نپرداخت / که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تو با خلق نیکی کن ای نیکبخت / که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
تیر آرش را
سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته برتناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند
در حدود ری یکی دیوانه بود / سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر وگنج و درم نخواهد ماند
در دل و جان خانه کردی عاقبت/هر دو را دیوانه کردی عاقبت
تــحــولــی اســت کـه از رنـجـهـا پـدیـد آیـد
نـه قـصه ای که به چون و چرا توانی یافت
ترسم که قلم شعله کند صفحه بسوزد / با این دل خونین به عزیزان چه نویسم
محرم اسرار نبودی ای دوست / رفتی و با من بیمار نبودی ای دوست
من مگر از تو هوس میخواستم؟/تا نبودم تو نبودی ای دوست . . .
تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی / گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
شنیدن کی بود مانند دیدن ؟
زلیخا دیدن و یوسف شنیدن!
نیم جان بستاند و صد جان دهد / آنچه در وهم تو ناید آن دهد
دو دستم ساقه سبز دعایت
گل اشکم نثار خاک پایت
تهی دست مردان پر حوصله / بیابان نوردان بی قافیه
همی گویی غمش را در دل نگهدار
نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟
وه چه بی رنگ و بی نشان که منم ...
کی ببینم مرا چنان که منم
ور حسود ار سر بی مغز حدیثی گوید[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]طهر مریم چه تفاوت کند از خبث یهود؟
ببخشید دیر اومد
من رشته محبت تو پاره میکنم [golrooz]
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم[golrooz]
من ندانم کیستی یا از کجایی، چیستی
اخم اگر کردی یقین دانم که از ما نیستی
یک شب اتش در نیستانی فتاد [golrooz][golrooz] سوخت چون اشکی که بر جامی فتاد
دریغا که بی ما بسی روزگار / بروید گل و بشکفد نوبهار
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم[shaad][golrooz][shaad]سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد درین دیر خراب آبادم
من اگر نیک و اگر بد تو برو خود راباش
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت[golrooz]
تویی بهانه آن ابرها ک میگریند
بیا ک صاف شود این هوای بارانی
یا بی پرده از درو دیوار
در تجلی ست یا اولولابصار
رشته ی تسبیح گر بگست معذورم بدار / دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
دلی بستم به آن عهدی که بستی
تو آخر هر دو را با هم شکستی
یک رنگی و بوی تازه از عشق بگیر / پر سوزترین گدازه از عشق بگیر
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مکن تکیه بر مسند و تخت خویش / که هر تخت را تخته ای هست پیش
شبی پرسیدمش با بی قراری بغیر از من کسی را دوست داری؟؟؟؟؟
ز چشمش اشک شد از شرم جاری... میان گریه هایش گفت آری!!!!!!!