-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
قایق
در نیزاری پر از علف ، پر از ماه
کنار پاروهایش خفته قایق
خوابش آبی ، فکر و خیالش آبی
چه سودایی در دل نهفته قایق
طناب لنگرش به ساقه ماند
نسیم آهسته او را می جنباند
دریا دارد او را به خود می خواند
بر ساقه اش گویی شکفته قایق
تهران - 62/5/17
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
لبخند و مهربانی
رواندازش آسمان
زیراندازش زمین بود
لبخند و مهربانی
دارایی اش همین بود
وقتی دکتر نظر داد
مرگ او را خبر داد
لبخند گریه سر داد
چون با او همنشین بود
پشت خنده پنهان بود
چون پاکی بی نشان بود
آقا بود و انسان بود
اصل مطلب همین بود
تهران - 62/9/3
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
نابهنگامی ها
نه تنها ما که آب هم
می سوزد از عطش ، می سوزد از شوق
تشنگی گریه می کند کنار خنده ی آب
تهران - 65/9/1
دستان ما
در خاموشی
به ده زبان
با هم سخن می گویند
تهران - 65/9/2
می بوییم
با دماغی گرفته برگ گل را
می بینیم
با چشمانی بسته ستاره ها را
می خوانیم
با دهانی بسته ترانه ها را
تهران - 65/9/6
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
تصویرها
از شاخه ی خمیده ی سطری ناب
می چینم میوه ای و هسته اش را
می سپارم به آرواره ی سنگ
تصویر زیبایی غلتان می افتد
پس می زنم مهی را
گلی سرخ
چراغ می افروزد
زمینی پاسخ می دهد به باران
پست درختی ممنوع
مردی نشسته در کمین عشقی
پشت مثلثی زنی پنهان است
با ساق های روشن
روحی رها سری پر از شیدایی
نایی پر از ترانه
دهانی
گرسنه ی کلام های تازه
تهران - 70/1/26
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
آن سوی نقطه چین ها
آن سوی نقطه چین ها
چه باغی
چه انگور چلچراغی ! چه نارنج تابانی !
آن سوی نقطه چین ها
چه کوچه ی عطر افشانی
چه گل هایی که از دریچه ها فرو می ریزد
آن سوی نقطه چین ها
چه پرچینی ، چه رودی
چه قایقی بر امواج
پر از تلاطم عشق
آن سوی نقطه چین ها
چه پیراهن هایی دریده پرهیز
آن سوی نقطه چین ها
چه عطری ؟
تهران - 70/1/27
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
صدای خیس
کلامی روی برگی
می غلتد
و با خود می چرخاند
جنگل را ، تپه را ، پرنده ها را
پله را ، چرخ چاه را ، علف را
آن شیروانی را کنار جاده
کلامی روی برگ
می غلتد
و با خود می چرخاند
صدای تند رعد را در آن سوی کوهستان
صدای خیس بلبل را کنار این دریچه
حتی صدای رویش رؤیا را
تهران - فروردین 70
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
چراغ
در هر چراغ دوری
ستاره ای می سوزد
در هر ستاره ای عشقی
در هر عشقی گلی
در هر گلی عطری
در هر عطری پروانه ای
در هر پروانه شاعری
زیباکنار - 71/5/19
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
محو
خود را جا می گذارد
تا هیچ کس نفهمد
که رفته است
بی آن که در بگشاید
از خانه بیرون می رود
و محو می شود
مثل مهی سرگردان در تاریکی
تهران - 71
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
در یک غروب
در یک غروب پائیزی
یک جاده در میان باغ
گاهی پهن و گاهی باریک
در یک غروب پائیزی
یک جاده در میان باغ
گاهی روشن ، گاهی تاریک
در انتهای جاده
جای پاها
گاهی دور و گاهی نزدیک
تهران - 78/7/5
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
پشت درماندگان و درماندگان
در بسته شد به ناگهان
یک عده پشت در ماندند
با مشت های بیهوده
با سکه های فرسوده
آنان که می دویدند و فریاد می کشیدند
فرو ماندند
آنان که روی سکوی سکوت می نشستند
به آسانی گذشتند
یک عده می دویدند
و پشتشان به در بود !
تهران - 78/10/12
Forum Modifications By
Marco Mamdouh