دلبرم شاهد و طفل است به بازي روزي
بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش
نمایش نسخه قابل چاپ
دلبرم شاهد و طفل است به بازي روزي
بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش
شب وروزم بسوز وساز بي امان طي شد
گهي از ساختن نالم گهي از سوختن گويم
ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم
از ما بجز حكايت مهر و وفا مپرس
سلام ای شهر رویا ها که شب ها هم تو بیداری
شب اول من و غصه چه دیداری چه دیداری
يعقوب را دو ديده زحسرت سفيد شد
و آوازه اي ز مصر به كنعان نمي رسد
درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی از اسرار
رازي كه بر غير نگفتيم و نگوييم
با دوست بگوييم كه او محرم رازست
تو را نگاه می کنم
که خفته ای کنار من
پس از تمام اضطراب
عذاب و انتظار من
تو را نگاه می کنم
ميون قنوت نماز ،دلم هوايي ميشه باز
حال خرابم رو ببين بادل ديوونم بساز
زرد رويي نبود عيب مرانم از كوي
جلوه بر قريه دهد خرمن كاهي ، گاهي