دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هرکاوشراب فرقت روزی چشیده باشد
داند ک سخت باشد قطع امیدواران...
نترسم که با دیگری خو کنی // تو با من چه کردی که با او کنی؟
یار مرا,غار مرا,عشق جگرخوار مرا
یار تویی, غار تویی, خواجه نگه دلر مرا
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ز یزدان دان ن از ارکان ک کوته دیدگی باشد
ک خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی
یاری اندر کس نمیببنم یاران را چه شد /دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
تنها نه فرات که هفت دریا می سوخت / از تشنگیت تمام دنیا می سوخت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای ب فدای چشم تو این چ نگاه کردن است
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی انکه وعده باشد در انتظار بوده
هرکس ب طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند....
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی
ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما
آن که میلش در خم ابرو بود
روبرو بودن به از پهلو بود
روبرو بودن نشان دشمنی است
یار من آنست که در پهلو بود
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــیكاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسیهــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــینپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی
یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
اینبار میبرند که زندانیت کنند
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آنشرط اول قدم آن است که مجنون باشی
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
یکی را که در بند دیدی نخند / مبادا که فردا بیفتی به بند
دردیست غیر مــــــردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه میخواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا درآغوشش بگبرم تنگ تنگ
گر مرد رهي ميان خون بايد رفت - از پاي فتاده، سرنگون بايد رفت
تو پاي به راه در نه و هيچ مگوي - خود راه بگويدت که چون بايد رفت
تا حبّ علی و آل او یافته ایم
کام دل خویش مو به مو یافته ایم
وز دوستی علی و اولاد علی است
در هر دو جهان گر آبرو یافته ایم
من نگفتم که مرا از قفس آزاد کنید/قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید
دی می شد و گفتم صنما عهد بجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تا به گل هر لحظه بلبل را فغانی دیگراست
هر طرف از شهرت گل داستانی دیگر است
تا مرد سخن نگفته باشد /عیب و هنرش نهفته باشد
دردم از یار است ودرمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از ایــن اهل زمـــانم
مــــن مست و تو ديوانه ما را که برد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه؟
(مولوي)
هزاردشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
همه دور شبان روزی گرفته/به مقصد راه فیروزی گرفته