نفس بر امد و كام از تو بر نمي آيد******************فغان كه بخت من از خواب در نمي آيد
نمایش نسخه قابل چاپ
نفس بر امد و كام از تو بر نمي آيد******************فغان كه بخت من از خواب در نمي آيد
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من راهنشين بادهء مستانه زدند
هر پاره از دل من و از غصه قصه[golrooz]هر سطری از خصال تو و ز رحمت آیتی
در آرزوی خاک در یار سوختم[golrooz]یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
یک جامه بخر که روح را شاید / بس دیبه خریدی و خزاد کن
نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
دوش مرغی به صبح می نالید[golrooz]عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
گفتم این یاران مخلص را[golrooz]مگر آواز من رسید به گوش
دوش مرغ سحر از غصه نجاتم دادند ------ وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من از تو دست نخواهم به بی وفایی..........................تو هر گناه که خواهی بکن که مغفوری
یا خلوتی بر آور یا برقعی فرو هل..............................ور نه به شکل شیرین شور از جهان بر آری