دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
دل مي رود ز دستم صاحبدلان خدا را*************دردا كه راز پنها خواهد شد آشكارا
آن تويي گوش بتحسينگر عشاق جمال
وين منم چشم بدروازه ي خاموشيها
اگر به عقل و هنر همسر فلاطونی / وگر بدانش و فضل، اوستاد لقمانی
یاری آن است ، که زهر از قبلش، نوش کنی
نه چو رنجی رسدت ، یار ، فراموش کنی
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند*************از روی تو بیزارم گرروی بگردانم
مرغ زیرک نشو د در چمنش نغمه سرا [golrooz] هر بهاری که بدنباله خزانی دارد
در به روی دوست بستن شرط نیست................................ور ببندی سر به در بر می زند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند، گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب / چه سود دید ندانم که این تجارت کرد