کاش زبانشناسی پیدا شود و دسـتور ِ زبانی بیاورد که این " تو" ِ مجهول را معلوم کند برامان!!!!
مُردیم از بس عاشقانه هامان را در گوش ِ باد خواندیم و کسی نیـامد
نمایش نسخه قابل چاپ
کاش زبانشناسی پیدا شود و دسـتور ِ زبانی بیاورد که این " تو" ِ مجهول را معلوم کند برامان!!!!
مُردیم از بس عاشقانه هامان را در گوش ِ باد خواندیم و کسی نیـامد
- جـرینـگگگـــ ...
چیـزی نیست!!
یک دِل ♥ بـــود که آטּ هــم اشتبـاهـی
شکست ..
شیشه ای می شکند!
یک نفر می پرسد چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
روی قـلــبــــــــــ♥ـــــی نـوشـــتــه بـود :
شــکـســــتـــــنـــی اســــت مـواظـــــــب بـاشــــــــیـن
ولی
مـــن روی قــلــــــ♥ــــــبــم نـوشــــتـم :
شــکـســتـه اســــت , راحــــــــــــــت بـــاشــــیـن
مـن بـه خـود می گـویـم:چـه کـسی بـاور کـرد
جـنگــل ِ جـان مــرا
آتـش ِ عـشق ِ تـو خـاکـستر کــرد؟
شنيدم مصرعي شيوا، كه شيرين بود مضمونش « منم مجنون آن ليلا كه صد ليلاست مجنونش» به خود گفتم تو هم مجنون يك ليلاي زيبايي كه جان داروي عمر توست در لبهاي ميگونش بر آر از سينه جان شعر شورانگيز دلخواهي مگر آن ماه را سازي بدين افسان افسونش! نوايي تازه از ساز محبت، در جهان سركن، كزين آوا بياسايي ز گردشهاي گردونش. به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ ديگر زن كه خود آگاهي از نيرنگ دوران و شبيخونش. ز عشق آغاز كن، تا نقش گردون را بگرداني، كه تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش، به مهر آويز و جان را روشنايي ده كه اين آيين همه شادي است فرمانش، همه ياري است قانونش غم عشق تو را نازم، چنان در سينه رخت افكند كه غمهاي دگر را كرد از اين خانه بيرونش! غرور حسنش از ره ميبرد، اي دل صبوري كن! به خود باز آورد بار دگر شعر فريدونش.
شاید دل من عروسکی از چوب است
مثل قصـــــه ی پینوکیــو محبوب است
اما چه دماغـــــــــــی داره این بیچاره
از بس که نوشته: "حال من هم خوب است.!!
روزگاریست روزهایم را پر میکنم،میگذرانم،
شاید میگذرانیم،خیلی وقت است با واژه های صبر و انتظار خود را سرگرم میکنیم،خود را آرام میکنیم،
که شاید روزی جایی زمانی لحظه ای ....
آن شود که هم خدای دل بخواهد هم خود دل......
دردم این نیست
که مَعشوقِ مَن اَز عِشق تُهیست
دَردم این اَست که...
با دیدَن این سردی ها
مَن چِرا دِل بَستم؟
می ترسم مضطربم …
و با آن که می ترسم و مضطربم …
باز با تو تا آخر دنیا هستم…
می آیم، کنار گفتگوئی ساده،
تمام رویاهایت را بیدار می کنم…
تنهــــــــــــــــایی
استخوان سوز است
حتی
درعاشقانه ترین ساعتهــــــــا
محبت از درخت آموز...
كه سايه از سر هيزمشكن هم بر نمیدارد...
زندگي زندان سرد كينه هاست
من گريزانم از اين زندان كه نامش زندگيست
دلم گرفته...
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگي هاي عالم
شيشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترين تلنگري ميشكند.
شكند
دلم مي خواهد فر ياد بزنم ولي واژه اي نمي يابم
كه عمق دردم را در فرياد منعكس كند
فريادي در اوج سكوت كه هميشه براي خودم سر داده ام
دلم به درد مي آيد وقتي سر نوشت را به نظاره مينشينم
كاش مي شد پرواز كنم
پروازي بي انتها تا رسيدن به ابدييت.......
كاش مي شد
در ميان هجوم بي رحمانه درد خودم را پيدا كنم
نفرين به بودن وقتي با درد همراه است
بغض كهنه اي گلويم را مي فشارد
به گوشه اي پناه مي برم
كاش اين بار هم كسي اشكهايم را نبيند
دلم گرفته...
پاییز همان بهاریست که عاشق شده
باید ترک کنم تو را ، نفسم را و آری ....
اینجا گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند !!
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می كنند ...
می دونی بازی روزگار چیه؟؟
این که تو چشم بذاری من قایم شم بعد تو یکی دیگه رو پیدا کنی!!!
ودرآخر بازی، آرام میروم آنچنان آرام که ندانی کی رفته ام ....
اما وقتی جای خالیه مرا ببینی آنچنان سخت رفته ام که تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی!
حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است
آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند... !!!
عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي
ولنتاين مبارک
تو مثل راز بهاري و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم
ولنتاين مبارک
دلم همچو آسمان،پر از ابرهاي بارانيست
اي کاش دلم امشب بگريد، شايد که بغض عشق در چشمانم بشکند
آري دوستي دو نيمه دارد نيمي از آن عشقي است که دل تو را بيقرار کرده است و نيمي ديگر آن محبتي است که در دل من مي تپد
ولنتاين مبارک
فرشته ها وجود دارن اما بعضي وقتا چون بال ندارن ما بهشون ميگيم دوست
ولنتاين مبارک
اگه شکلات بودي شيرين ترين بودي . اگه عروسک بودي بغلي ترين بودي. اگه شمع بودي روشن ترين بودي و تا زماني که دوست مني عزيز تريني ولنتاين مبارک
اميدوارم خرس زيبايي ها هميشه تو غار چشمات خونه کنه ولنتاينت مبارک عزيزم
ميدوني ولنتاين يعني چي؟ يعني اينکه يه عاشق واقعي بايد به يه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه
عاشقتم تا هميشه ولنتاين مبارک
نميگم دوستت دارم
نميگم عاشقتم
ميگم ديونتم که اگه يه روز ناراحتت کردم بگي بيخيال ديونست
ولنتاين مبارک
قلب مهربانت مثلثي را مي ماند در درياي عشق
مرا در خود کشيدي برموداي من
ولنتاين مبارک
اي دوست به جز عشق تو در سر من هوسي نيست
جز نقش تو بر صفحه ي دل نقش کسي نيست
ولنتاين مبارک
بهترين لحظه، لحظه ايست که فکر کني فراموشت کردم، بعد ? اس ام اس از طرف من بياد که توش نوشته ميميرم برات
ولنتاينت مبارک
يادته بهت گفتم که خشت ديوار دلتم، تو هم منو شکستي
ولي اشکالي نداره، حالا خاک زير پاتم
ولنتاين مبارک
با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بيدارم . عشق من دست تو يعني خورشيد. گرمي دست تو را کم دارم
قاب عکستو زدم جاي ساعت ديواري
از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام
ولنتاين مبارک
عمري با غم عشقت نشستم
به تو پيوستم واز خود گسستم
وليکن سرنوشتم اين سه حرف بود
تو را ديدم. پرستيدم . شکستم
ولنتاين مبارک
زندگي عشق است افسانه نيست آنکه عشق راآفريد ديوانه نيست
ولنتاين مبارک
من به دو چيز عشق مي ورزم يکي تو و ديگري وجود تو، به دو چيزاعتقاد دارم يکي خدا وديگري تو، من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يکي تو وديگري خوشبختي تو
ولنتاين مبارک
زندگي آرام است، مثل آرامش يک خواب بلند
زندگي شيرين است، مثل شيريني يک روز قشنگ
زندگي رويايي است، مثل روياي ِيکي کودک ناز
زندگي زيبايي است، مثل زيبايي يک غنچه ي باز
زندگي تک تک اين ساعتهاست، زندگي چرخش اين عقربه هاست، زندگي راز دل مادر من. زندگي پينه ي دست پدر است، زندگي مثل زمان در گذر
ولنتاين مبارک
هر کي اومد پيش من يه ذره جاتو نگرفت….هيچ ادايي جاي اون نازو اداتو نگرفت….پيش هر نقاشي رفتم تو رو نقاشي کنه، روي هر بومي زدم رنگ چشاتو نگرفت
ولنتاين مبارک
می بوسم و میگذارم کنار
می بوسم و میگذارم کنار
تمام چیزهایی را که ندارم...
دست هایت را
عاشقی ات را
همه را.....
عادت احمقانه ای ست
چسبیدن به چیز هایی که
ندارمشان...
کاش می توا نستم با دستانی که محکوم به نوشتنند
تنهاییم ،دلتنگیم
و سکوت سرد فاصله ها را
برایت نقاشی کنم
کاش می دانستی عشق چه رنگی دارد
تا می توانستم از دلتنگی هایم
با همان رنگ برایت بوم بسازم
کاش می توانستی شب هنگام
با بالهای شیشه ای خیالت
تا رویاهای شکستنی خیالم پرواز کنی
دستانم را بگیری
و تا ته زمان با من سخن گویی
کاش می دانستی هر شب
در تکرار لحظه ها
خسته از سکوتی بی انتها
با ماه ، با ستاره از تو می گویم
کاش می دانستی در نبودن هایت
به جای تو،
برای شب بو ها
قاصدکها
و یاس های دلتنگ حیاط
شعر می خوانم
در انتظارت می مانم
تا یخ های زمان ذوب شود
تا پرستوها به پرواز در آیند
پس فعلاً محکومم
و محکوم یعنی دلباخته دچار
و دچار یعنی عاشق
گفتی "بخند" ، گفتم " نگاه کن"
گفتی" بگو " ، گفتم "بشنو"
گفتی "عاشق شو" ، گفتم "حس کن"
گفتی "ثابت کن" ، گفتم "لمس کن"
گفتی "گریه کن" ، گفتم "بزن"
گفتی " برو " ، گفتم ... "خدا نگهدار"
ببین !
همیشه حرف ، حرف تو بوده!
و من
چه سر به راه ....
پا در راه جدا ئی نهادم!!!
آری درتکاپوی دل مجنون وآرامش دل لیلی چیزی جاریست به نام
"عشق"
واما لیلی چه بی خبر ازدل مجنون عشق را به آتش می کشد....!!!!
وحال به مجنون بودنم می بالم..........!!!!!!!!!!
چون از برم آن یار پسندیده برفت
آرام و قرار از دل شوریده برفت
خون دلم از دیده روان است از آنک
از دل برود هر آنکه از دیده برفت...
........یه شب دلم گرفته بود مثل هوای بارونی
........دلم هواتو کرده بود هوای شیرین زبونیت
......... دلم میخواد گریه کنم بگم که سخت تنهایی
.........ای هم صدای آشنا بگو که پیشم میمونی
............ نمی دونم چه حالی وکجایی وچه می کنی
............... اما صدات تو گوشمه میگی که پیشم میمونی
هرگز حسرتي در هيچ کجاي دنيا اين چنين يکجا جمع نميشود که در همين سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد
من به یادتو و دل یاد تو رامیگیرد
دل اگر یاد عزیزش نکند میمیرد...
دیدی ای حافظ که کانون دلم بی ماه شد
عاقبت با اشک و غم کوه امیدم کاه شد
گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی
یوسف من تا همیشه همنشین چاه شد...
چه روزهایی بود
روزهایی که تو به من خیانت می کردی
و من
حتی به خاطراتمان وفادار بودم...
خیلی وقت است كه با تو زندگی می كنم
یعنی ، چشم هایم را كه می بندم تو می آیی ! خب همین بس است برایم ! نه؟!
یعنی تو رویایت هم آنقدرعزیز و بزرگ است برایم كه راضیم می كند !
راضی كه نه ! ولی خب ، چاره چیست معنای من ؟!
شب ها ، همیشه عجولم برای خواب ! برای خواب كه نه ، برای بستن چشم هایم وآمدن تو !!
شب ها ، چراغ را خاموش می كنم ، دراز می كشم و با شوق چشم هایم را می بندم وانتظارت را می كشم !
در باز می شود .... تو می آیی ...!
روی دیوار دست می كشی به عكس هایت نگاه می كنی و با لبخند كنارم می نشینی ...!
همین است زندگی من !! باورت می شود ؟؟!!
دیوانه نیستم ! ولی در خیابان كنارم هستی دستم را می گیری برایم حرف میزنی
پشت هر میزی كه می نشینم ، تو روبرویم هستی ! لبخند می زنی و بدون اینكه دیگران بفهمند ،
از آن نگاه های قشنگ و معنی دارت می كنی و هر دو می خندیم !!
آشفته می نویسم امشب ؟ تو ببخش بعضی شب ها مثل امشب سرم پر می شود ازاین
حرف های هرگز نگفته ! و تا برایت ننویسم آرام نمی شوم .
به دل نگیر معنای دل ! امشب هم از آن شب های دیوانگی ام است
كمی كه بنویسم، آرام می شوم ...
كاش مي فهميدي... قهر ميكنم
كه دستانم را محكمتر بگيري
و بلندتر بگويي دوستت دارم
نه اينكه شانه بالا بياندازي و
آرام بگويي هر جور راحتي
چقدر خوشحال بود
شيطان
وقتي سيب را چيدم
گمان ميكرد فريب داده است مرا
نمي دانست
تو پرسيده بودي
مرا بيشتر دوست داري...
يا ماندن در بهشت را...
اين روزها …
يا به تو مي انديشم،
يا به اين مي انديشم، که چرا !؟
به تو مي انديشم ...!!
چنان فراموش شده ام که گویی از آغاز نبوده ام!!
نمی دانم اینجا دیار فراموشی است
یا قسمت من فراموش شدن است.
خدايا جهنم فرداست چرا امروزميسوزم
برای دلتنگیهایم می نویسم
برای لحظه ای آرامــش
امروز چه بی صــدا بغض خشم خود را به دست آرامش یاد تو سپردم ش
چـــرا باید ؟
من دلتنگـــم !
خسته ام !
چـــرا بیهــوده بر من به انتظار نشسته اید ؟
من اینجــا برای لحظه ای
از ســرمستی الــوند بی تابم
من اینـــجا به وسعت لـوت خاموشم
من اینجـــا ایستاده ام
آدمی که منتظر است
هیچ نشانه ای ندارد
فقط...
با هر صدایی برمیگردد...
سکوتِ من هیچ گاه نشانه ی رضایتم نبود...
من اگر راضی باشم با شادی می خندم، سکوت نمی کنم.
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلــت میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســی ممکن است
بخواند جــــــز آن یــــک نـــــــفر...
هر چه میروم ،
نمیرسم !
گاه با خود فکر میکنم نکند من باشم !
کلاغ آخر قصه ها
آهسته گفت:"خدانگهدارت" در را بست و رفت.... آدمهاچه راحت،مسئولیت خودشان رابه گردن"خدا"می اندازند....