شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم,نیست عالمی
نمایش نسخه قابل چاپ
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم,نیست عالمی
الا یا ایها الساقی زمی پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را[golrooz]
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نبشتن شیر شیر
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوباره چشمه لبخند او فروزان است
تنم ز گرمى اين آفتاب ، جان شده است !
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی[gerye]
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
- - - به روز رسانی شده - - -
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابروئیست کافرکیش