معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
نمایش نسخه قابل چاپ
معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دلم ز حلقه زلفش بجان خریدآشوب / چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
هوا تاريكتر از شب ز آه بينوايان شد
افق رنگين كمان بندد ز اشك مرد وزن امشب
به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد / هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است