http://8pic.ir/images/pq5rnifb75vzxmqcs3s6.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://8pic.ir/images/w6lioqsnuzvp5msuoe6u.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
http://8pic.ir/images/pq5rnifb75vzxmqcs3s6.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
http://8pic.ir/images/w6lioqsnuzvp5msuoe6u.jpg
مهره شطرنج بازی پیرم!
وظیفه من،
بی حرکت ماندن است...
- سارا محمدی اردهالی
پروفسور ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ .ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه
گفتم نمیدونم کیو میگی؟
گفت همون پسر خوشتیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه
گفتم نمیدونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم
بازم نفهمیدم منظورش کی بود
اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگیهای منفی و نقصها چشمپوشی کنه… چقدر خوبه مثبت دیدن
یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن چی میگفتم؟
حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم
کجا حاجی ؟؟؟؟؟
دمادم حجّ ، دمادم در پی معبود می گردی !!
خدا در کوچه های شهر ما شاید تو را جوید ...
... و یا شاید بهشتی را که عمری در پی اش هستی ......
درون کفش های پاره ی یک کودکی باشد ... !!!
بیا حاجی ؛؛ بیا ... حَجَّت قبولِ حضرتِ ایزد !
! ولی من کعبه را در سفره ی بی نانِ آن پیرِ زنی دیدم ،، که از درد دو پایش شب ندارد خواب ؛؛؛
میفهمی ؟؟؟ کجا حاجی ؟ کجا ؟
تو از شهرِ عربهای شکم پرور چه می خواهی ؟
بیا حاجی ،، بیا من مکه را یک کوچه پایین تر نشانت می دهم حاجی !!!
زنی را که برای آبرو داری، تنش بی آبرو گردد....... …
و مردی را که از شرمِ "نداری" ، شب نمی خوابد !!!
طوافی من نشانت می دهم اینجا ؛؛ مِنایی ، مَشعری ، غار حِرایی من نشانت می دهم اینجا …
که در صدها تمتع هم نمی بینی
بهشتت بیخِ گوشَت هست و غافل در پیِ معبود می گردی !!
کجا میگردی ای حاجی؟؟؟ کجا حاجی؟؟؟؟؟؟ ︶︿︶
یکبار از مترسکی پرسیدم:
آیا از ایستادن تنها در این دشت خسته نشدهای؟
پاسخ داد:
ترساندن دیگران لذتی عمیق و پایدار دارد
به همین خاطر من از کارم راضیم
و هرگز از آن خسته و بیزار نمیشوم
دمی اندیشیدم و گفتم: درست گفتی!
من نیز چنین لذتی را تجربه ...کردهام
گفت: فقط کسانی میتوانند چنین لذتی را بچشند
که تنشان از کاه پرشده باشد!
سپس او را رها کردم و به راه خود رفتم
درحالیکه نمیدانستم منظورش
ستایش از من بود یا تحقیر کردن من!
یکسال گذشت
و مترسک به فیلسوفی دانا تبدیل شد
و وقتی دوباره از کنارش گذشتم:
دو کلاغ را دیدم که مشغول لانه ساختن زیر کلاه او بودند!
- جبران خلیل جبران
از همه ناشکر ی هایم خجالت کشیدم وقتی پسر بچه فلجی را دیدم که به خدا می گفت خدایا
ازت ممنونم مرا در مقامی آفریدی که هر کس "من" را می بیند "تو" را شکر میکند ...
در حقیقت
آدم ها
هیچ کس را ندارند ..
این را آدم
روزهای جمعه
از جاهای خالی آنهایی که باید باشند و نیستند
می فهمد ...
ناهید عرجونی
http://hoze-naghashi.persiangig.com/...-17_165358.jpg
وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
فقط محکم بنشین و شاد باش
خداوند در فکر دادن چیزبهتری به تو می باشد . . .
يادم باشد
حرفی نزنم که به کسی بر بخورد.
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد.
راهی نروم که بی راه باشد.
خطی ننويسم که آزار دهد کسی را.
يادم باشد که روز و روزگار خوش است.
همه چيـز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب!
تنها ! ... دل ما دل نيست.
آره!
مجتبی معظمی
نازنینا ! ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن ؛ با ما چرا ؟!
- شهریار
گاهی بايد رفت
و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت
مثل ياد
مثل خاطره
مثل لبخند
رفتنت ماندنی و باارزش می شود
وقتی که بايد بروی،بروی
و ماندنت پوچ و بی فايده ست
وقتی که نبايد بمانی ، بمانی ...
-آنا گاوالدا
بابا آب داد یه دروغه، کسی اون آبُ نخورده!
بابا پول نون و آبُ دیگه دود کرده و مُرده!
مادرم قصه نمی گه، خواهرم شب سرکاره
اما تو کتابِ مشقم ، دوباره حرفِ سواره
اگه اومدین سراغم ، آخره کلاسِ شهرم
زیرِ خطِ احتیاجم ، توی اقیانوسِ زهرم
دیکته های ننوشته ، مشقای دوره نکرده
معنی شون اینه که شادی پیشمون برنمی گرده
نه نار و اسبُ می خوام ،نه دروغای قشنگُ
روزگارِ من سیاهه، نمی خوام این همه رنگُ
یکی باید بنویسه ، یه کتاب از حال و روزم
از منی که مثِ فانوس سرد و بی صدا می سوزم
اجازه خانم معلم ! این کتابُ کی نوشته؟
دنیای کتاب قشنگه ، دنیای من چرا زشته؟
اجازه! خانم معلم! علم و ثروت دیگه بسه
انشای من فقط اینه: خسته ام ، خسته ی خسته
نظر اول در رابطه ها
از همه چیز مهمتر است
دو دقیقهی اول
فکر میکنی که چقدر قلب بزرگی دارد
و تمام عمر در بزرگی آن قلب
دنبال همان دو دقیقه اول خواهی گشت
- ایلهان برک
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه این همه رؤیای نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
میپژمرد به جان من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاق بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کوره راهها، همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریچهها
چشم انتظار یار سیهپوش میشوند؟
باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور
بیآنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد
نفرین برین دروغ دروغ هراسناک
پُل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کننند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید میشود
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر میزند جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
میریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب میشود
زین خواب چشم هیچکسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پُر است.
- سیاوش کسرایی
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
سهراب سپهری
دستم به آرزوهایم نمی رسد
آرزوهایم بسیار دورند...
ولی درختسبزصبرم می گوید:
امیدی هست...خدایی هست...
این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد
اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!
قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را
تنهایی...
تنها اتفاق این روزهای من است...
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
کنار چای و آتش ،بــارها یاد تو افتادم
چه دلتنگیِ شیرینی،چه خوشبختیِ کوتاهی ...
http://s5.picofile.com/file/8147710784/fire_tea.jpg
چشمانم دو دو میکند
وقتی نگاهت در نگاهم گم میشود
باز دستان عقاب به اسارت گرفته ماه را
به جلو پیش برو
1980
2000
.
.
2130
اینجا بی بی خندان نشسته
چادر شبت شده درد روزگار جوانی
غاری در کنار خاطرات تنها سنگربانی میکند
تا نشنوی خنده /بخند
موهایم را به دندان گرفته ام
حرفها را با چکمه ها در میان گذاشتم
جکها گریستند
ولی درخت خزان زده شد
چقدر چای مینوشی
پنجره را ببند کسی چشم به راه شاعر نیست
ایناز
اگر دوستداشتن را فراموش نکنی
تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد
رسول یونان
http://8pic.ir/images/g0bykh21tgixgez5b9ud.jpg
ساده نگذر
بیاد داشته باش
این دلنوشته ها را
یک "دل" نوشته...
تو در ضمیر منی چگونه از تو گریزم
که ناگزیر منی؟
تمامی هستی ام از توست
سرفرازی نیز
مرا ز هر دو جهان، جمله بی نیازی نیز
به روز حادثه تنها
تو دستگیر منی ...
- حمید مصدق
مراقب غرور وکبرخودتان باشید؛http://www.tasvirnama.ir/images/2011...8C%D8%B2-9.jpg
برگها همیشه موقعی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند!
...
مــــــن:
آزادی میخواهم!!!!
.
نه سبزم نه نارنجی نه آبی و بنفش...
قبل از هر فتنه و خوابِ عمومی و وعده ی دروغ چند ده ساله!
آزادی بود!
شور بود و عشق و همه چیز در دستِ انتخاب و اختیار!
من آزادی میخواهم!
چپ و راست برای من معنا ندارد
اما عدالت میخواهم!
زندان و بند و حصر نمیخواهم!
بی محاکمه بند نکن!عرصه را تنگ نکن!
بترس از فریاد سوته دلانِ سکوت پیشه!
فـــــــردا از آنِ ماست!
بترس از فشارِ دندانسای پدرانِ زحمتکش!
بترس از نفرینِ مادرانِ در آرزوی اجاق کوری!
بترس از اشک های خواهرانِ برادر در بند!
بترس از این همه بی غیرتی!
بترس از آبِ آرامِ رودخانه ی عمیق تعفن!
با همان پرش افکار همیشگی مینویسم
و میگویم من معترض عاصی...
مصرف کننده نیستم و خلق میکنم دردهای فراموش شده را
جار میزنم سکوت را' زار میزنم ظلم را' دار میزنم ظالم را....
و شبی که مانند هزارو یک شب خراب شد...
آزادی تو چه هستی؟؟؟؟؟!
داریم به جایی میرسیم که دیگه میخوام بگم خدایا اینقد نرس به دادمون تا بفهمیم داریم اشتباه میریم[khabalood]
میگویــنــد : نویسندهها « سیــــــگار » میکشند…!
نقاشها « تابــــلـــــو »زندانیها « تنهـایــی »دزدها « ســَــــرک »مریضها « درد »
بچهها « قــَد »
و من برای کشیدن« نــفــــسهای تـــو » را انتخــاب میکنم …
خودم و خـــــدایم را دوست دارم
از روزی که دریافته
ام
جز خودم و خـــــدایم کسی را ندارم
که
دلداریم بدهد
برایم آواز
بخواند
و با همه ی بدیهایم
ترکم نکند .
از
وقتی خودمــــــان
را دوست دارم
دیگر
تنها
نیستم...
آرام باش عزیز من ... آرام باش
حکایت دریاست ، زندگی
گاهی درخشش آفتاب ، برق و بوی نمک ، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم ، چشمهایمان را می بندیم ، همه جا تاریکیست
آرام باش عزیز من ... آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای برف
که این دفعه
درست از جائی که تو دوست داری طالع می شود ...
شمس لنگرودی
http://nagsh.ir/images/phocagallery/...agsh-ir-78.jpg
ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ ؛
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ ﺭﻓﺖ ﺑﺮﮔﺸﺖ ، ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻥ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ !!
ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
« ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻟﻪ » ﺑﻌﺪ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ
ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ!!!
ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺸﻢ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﺗﻮﻣﻦ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ؛ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ!!!
ﺟﺎﻟﺐ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﻣﯽ ﻫﺎ ﺳﻨﮓ ﺍﻭﻟﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻭ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ
ﺣﺎﻓﻆ ﺧﻮﻥ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﻦ!!!
ﺍﻭﻧﺎ ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﻣﻲ ﻫﺎ ﻋﻤﺮﺍً ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﻧﺸﻮﻧﺪ ...
من شاید دین دار نباشم ولی هیچوقت این مردارو یادم نمیره..یادم نمیره جوون دادن تا ما زندگی کنیم...
تو دوره که عشق بازیچه است
عاشق بشو
نگذار عشق بشود خاطره ای در یادهای
مادربزرگ و پدربزرگها
بلکه جریان پیدا کند در زندگیت
عشق را از رومئو و ژولیت یاد نگیر
از تمام مردها و زنهایی بیاموز
که شانه به شانه هم
در مسیر زندگی به پیش میرن
و تمام مسیر هم را دوست دارند
مثل پدربزرگ و مادربزرگ
آیناز
ما همه طالب ظهور توئيم
هستي ما همه فدات، بيا
تويي امّن يُجيب قبلة راز
به اجابت رسد دعات، بيا
خدایا داغونم این روزا
یه نگاهی به من بنداز داغونم
دیگه نه حوصله حرف زدن دارم نه اعتراضی میکنم نه چیزی
خسته ام از دنیات ازبندهات
بعضی بندهات [narahatish] دل میشکونن با حرفاشون با کاراشون
خدا از این دنیا خسته شدم بریدم
اره بزار همه بگن من دیونه ام ،دیونه ام ،نمیخوام باهیچ کس حرف بزنم ،من کم آوردم
اره من گوشیمو خاموش میکنم ،هیچ سایتی نمیرم ،باهیچکی حرف نمیزنم
جز محبت برای بندهات هیچ کار نکردم اما دیگه نمیکنم
تاالان خیلی ساده بود ساده محبت کردم ساده دوست داشتم ،صادق بودم وفادار بود م
دختر بودم باید خودمو میگرفتم مغرور میشدم اما غرورمو گذاشتم کنار ،دیدی چطور وفادارم
دیگه برام مهم نیست که مردم یا بندهات میخوان چی فکر کنن
مهم اینه تو نیت منو میدونی ،میدونی نخواستم گناهی کنم تو زندگیم
میخوام برای خودم باشم
نه کسی رومیخوام ،نه دیگه کسی برام مهمه
منم ادمم ،منم دخترم ،منم دل دارم
بسه انقدر همه منو ناراحت کردن من سکوت کردم ،گفتم نکنه حرفی بزنم کسی ناراحت بشه ،چجور همه منو ناراحت بکنن من هیچی نگم
کم اوردم خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااا
دلم کمی خدا میخواهد
برایتان دعا میکنم
دستتان در دست کسی که دوستش دارید و دوستتان دارد…
گره بخورد؛
که خود خود خوشبختیست!
سرآغازِ زندگی
بی شک
صدایِ خندیدنِ کسی ست که دوستش داریم ...
می شود بخندی !؟
هوس کرده ام یک دلِ سیر زندگی کنم !
جوانه
جان به تبر می دهد
دلم
به دریغ.