تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
نمایش نسخه قابل چاپ
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
میدونم محاله باتو بودن و به تو رسیدن
میدونم که خیلی سخته دیگه خوابتو ندیدن
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مرادی طلبیم
مگر دریا دلی داند ، که ما را
چه طوفان هاست ، در این سینه ی تنگ
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرايد
گفتم كه ماه من شو گفتا اگر برآيد
نفر بعدي ذ
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم...
شد حلقه قامت من ،تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند،ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ،ما و خیال و، خوابی
يادم از بار گناه آيد و سرمنزل مرگ
وز غم ايـن ره بـي تـوشـه تنم مي لرزد
ديدم که بال گرم نفسهايت
ساييده شده به گردن سرد من
گويی نسيم گمشده ای پيچيد
در بوته های وحشی درد من