پاسخ : صفحه ی 228 از قرآن کریم شامل آیات 8 تا 19 از سوره ی القصص
(آیه 8)
قرآن مىگوید: «سپس خاندان فرعون، موسى را (از روى امواج نیل) بر گرفتند تا (سر انجام) دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد»! (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً).
و در پایان آیه اضافه مىکند: «مسلما فرعون و هامان و لشکریان آن دو خطا کار بودند» (إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ).
چه خطایى از این برتر که راه حق و عدالت را گذارده پایههاى حکومت خود را بر ظلم و جور و شرک بنا نموده بودند؟
و چه خطایى از این روشنتر که آنها هزاران طفل را سر بریدند تا «کلیم اللّه» را نابود کنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت: بگیرید و این دشمنتان را پرورش دهید و بزرگ کنید!
(آیه 9)
از این آیه استفاده مىشود که مشاجره و در گیرى میان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطرافیان آنها بر سر این نوزاد در گرفته بود، چرا که قرآن مىگوید: «همسر فرعون گفت: این نور چشم من و تو است، او را نکشید، شاید براى ما مفید باشد، یا او را به عنوان پسر انتخاب کنیم»! (وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).
فرعون دریافته بود که این نوزاد از بنى اسرائیل است و خواهان اجراى قانون جنایت بارش در باره نوزادان بنى اسرائیل در این مورد شد!
اما «آسیه» همسر فرعون که نوزاد پسرى نداشت و قلب پاکش کانون مهر این نوزاد شده بود در مقابل همه آنها ایستاد و از آنجا که در این گونه کشمکشهاى خانوادگى غالبا پیروزى با زنان است او در کار خود پیروز شد.
و اگر داستان شفاى دختر فرعون نیز به آن افزوده شود دلیل پیروزى «آسیه» در این درگیرى روشنتر خواهد شد.
ولى قرآن با یک جمله کوتاه و پر معنى در پایان آیه مىگوید: «آنها نمىدانستند» چه مىکنند (وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
آرى! آنها نمىدانستند که فرمان نافذ الهى و مشیت شکستناپذیر خداوند بر این قرار گرفته است که این نوزاد را در مهمترین کانون خطر پرورش دهد، و هیچ کس را یاراى مخالفت با این اراده و مشیت نیست!
(آیه 10)
بازگشت موسى به آغوش مادر: گفتیم مادر موسى (ع) فرزندش را به امواج نیل سپرد، اما بعد از این ماجرا توفانى شدید در قلب او وزیدن گرفت، نزدیک بود فریاد کشد و از جدایى فرزند ناله سر دهد اما لطف الهى به سراغ او آمد.
چنانکه قرآن مىگوید: «قلب مادر موسى از همه چیز (جز یاد فرزندش) تهى گشت، و اگر دل او را (به وسیله ایمان و امید) محکم نکرده بودیم، نزدیک بود این مطلب را افشا کند» (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/200
پاسخ : صفحه ی 228 از قرآن کریم شامل آیات 8 تا 19 از سوره ی القصص
(آیه 11)
مادر بر اثر این لطف پروردگار آرامش خود را باز یافت، ولى مىخواهد از سر نوشت فرزندش با خبر شود، لذا مادر موسى «به خواهر او گفت:
حال او را پى گیرى کن» (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ).
خواهر موسى دستور مادر را انجام داد «و از دور ماجرا را مشاهده کرد» (فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ). او دید که صندوق نجات موسى را فرعونیان از آب مىگیرند، از صندوق بیرون آورده در آغوش دارند.
«در حالى که آنها (از وضع این خواهر) بىخبر بودند» (وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).
(آیه 12)
به هر حال اراده خداوند به این تعلق گرفته بود که این نوزاد به زودى به مادرش بر گردد و قلب او را آرام بخشد، لذا مىفرماید: «ما همه زنان شیرده را از قبل بر او تحریم کردیم» (وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ).
طبیعى است نوزاد شیر خوار چند ساعت که مىگذرد، گرسنه مىشود، مأموران حرکت کردند و دربدر دنبال دایه مىگردند، اما عجیب این که پستان هیچ دایهاى را نمىگیرد.
این همان تحریم تکوینى الهى بود که همه دایهها را بر او حرام کرده بود.
کودک پى در پى گریه مىکند و سر و صداى او درون قصر فرعون مىپیچد و قلب ملکه را به لرزه در مىآورد.
مأموران بر تلاش خود مىافزایند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى بر خورد مىکنند که «مىگوید: من خانوادهاى را مىشناسم که مىتوانند این نوزاد را کفالت کنند و خیر خواه او هستند آیا مىخواهید شما را راهنمایى کنم»؟ (فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ).
من زنى از بنى اسرائیل را مىشناسم که پستانى پر شیر و قلبى پر محبت دارد مأموران خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند، نوزاد هنگامى که بوى مادر را شنید سخت پستانش را در دهان فشرد، برق خوشحالى از چشمها جستن کرد.
وقتى موسى پستان مادر را قبول کرد هامان، وزیر فرعون گفت من فکر مىکنم تو مادر واقعى او هستى، چرا در میان این همه زن تنها پستان تو را پذیرفت! مادر گفت: اى پادشاه! به خاطر این است که من زنى خوشبو هستم، و شیرم بسیار شیرین است.
حاضران این سخن را تصدیق کردند و هر کدام هدیه و تحفه گران قیمتى به او دادند.
آرى! او باید از شیر پاکى همچون شیر مادرش تغذیه کند تا بتواند بر ضد ناپاکیها قیام کند و با ناپاکان بستیزد.
(آیه 13)
و به این ترتیب «ما موسى را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند، و بداند وعده الهى حق است اگر چه اکثر مردم نمىدانند» (فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ)
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/200
پاسخ : صفحه ی 228 از قرآن کریم شامل آیات 8 تا 19 از سوره ی القصص
(آیه 14)
موسى در طریق حمایت از مظلومان: در اینجا با سومین بخش از سر گذشت پر ماجراى موسى (ع) رو به رو مىشویم که در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پیش از آن که از «مصر» به «مدین» برود، و انگیزه هجرت او مطرح شده است.
نخست مىگوید: «و هنگامى که (موسى) نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم و این گونه نیکو کاران را جزا مىدهیم» (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ).
منظور از این علم و حکمت، وحى و نبوت نیست، بلکه همان آگاهى و روشن بینى و قدرت بر قضاوت صحیح، و مانند آن است که خدا به عنوان پاکدامنى و درستى و نیکو کارى به موسى داد.
(آیه 15)
به هر حال موسى «در موقعى که اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد» (وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها).
این شهر به احتمال قوى پایتخت مصر بوده است.
به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنهاى رو برو گردید «دو نفر مرد را دید که سخت با هم گلاویز شدهاند و مشغول زد و خورد هستند که یکى از آنها از شیعیان و پیروان موسى بود و دیگرى از دشمنانش» (فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ).
هنگامى که مرد بنى اسرائیلى چشمش به موسى افتاد «از موسى (که جوانى نیرومند و قوى پنجه بود) علیه دشمنش تقاضاى کمک کرد» (فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ).
موسى (ع) به یارى او شتافت تا او را از چنگال این دشمن ظالم ستمگر که بعضى گفتهاند یکى از طباخان فرعون بود و مىخواست مرد بنى اسرائیلى را براى حمل هیزم به بیگارى کشد نجات دهد «در اینجا موسى مشتى محکم بر سینه مرد فرعونى زد اما همین یک مشت کار او را ساخت و بر زمین افتاد و مرد» (فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ).
بدون شک موسى قصد کشتن مرد فرعونى را نداشت لذا بلا فاصله موسى «گفت: این از عمل شیطان بود، چرا که او دشمن گمراه کننده آشکارى است» (قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ).
او مىخواست دست مرد فرعونى را از گریبان بنى اسرائیلى جدا کند، هر چند گروه فرعونیان مستحق بیش از این بودند، اما در آن شرایط اقدام به چنین کارى مصلحت نبود.
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/201
پاسخ : صفحه ی 228 از قرآن کریم شامل آیات 8 تا 19 از سوره ی القصص
(آیه 16)
سپس قرآن از قول موسى چنین مىگوید: «او گفت: پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم، مرا ببخش، پس خداوند او را بخشید، که او غفور رحیم است» (قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ).
مسلما موسى در اینجا گناهى مرتکب نشد، بلکه در واقع ترک اولائى از او سر زد که نمىبایست چنین بىاحتیاطى کند.
(آیه 17)
موسى «عرض کرد: پروردگارا! به شکرانه نعمتى که به من دادى (و مرا در چنگال دشمنان گرفتار نساختى) هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود» (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ).
منظورش از این جمله این بود که من هرگز با فرعونیان مجرم و گنهکار همکارى نخواهم کرد بلکه در کنار ستمدیدگان بنى اسرائیل خواهم بود.
(آیه 18)
موسى مخفیانه به سوى مدین حرکت مىکند! در اینجا با چهارمین صحنه این سر گذشت پر ماجرا رو برو مىشویم.
مسأله کشتن یکى از فرعونیان بسرعت در مصر منعکس شد و شاید نام موسى هم در این میان بر سر زبانها بود.
در این آیه مىخوانیم: «به دنبال این ماجرا، موسى در شهر، ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى، و در جستجوى اخبار» (فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ).
«ناگهان (با صحنه تازهاى رو برو شد و دید) همان بنى اسرائیلى که دیروز از او یارى طلبیده بود فریاد مىکشد و از او کمک مىخواهد» و با قبطى دیگرى گلاویز شده است (فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ).
اما «موسى به او گفت: تو به وضوح، انسان جاهل و گمراهى هستى»! (قالَ لَهُ مُوسى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ). هر روز با کسى گلاویز مىشوى و درد سر مىآفرینى؟
(آیه 19)
ولى به هر حال مظلومى بود که در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود- خواه در مقدمات تقصیر کرده باشد یا نه- مىبایست موسى به یارى او بشتابد و تنهایش نگذارد «اما هنگامى که خواست با کسى که دشمن هر دوى آنها بود درگیر شود و با قدرت مانع او گردد (فریادش بلند شد) گفت: اى موسى! مىخواهى مرا بکشى همان گونه که دیروز انسانى را کشتى»؟! (فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ).
از قرار معلوم «تو فقط مىخواهى جبارى در روى زمین باشى، و نمىخواهى از مصلحان باشى»! (إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ).
این جمله نشان مى دهد که موسى قبلا نیت اصلاح طلبى خود را چه در کاخ فرعون و چه در بیرون آن، اظهار کرده بود.
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/201
صفحه ی 229 از قرآن کریم شامل آیات 20تا 31 از سوره ی القصص
[golrooz] صفحه ی 229 از قرآن کریم شامل آیات 20تا 31 از سوره ی القصص [golrooz]
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده شده
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
وَجَآءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ يَسْعَيٰ قَالَ يَٰمُوسَيٰٓ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّٰصِحِينَ(20)
و از دورافتاده ترين [نقطه] شهر مردي دوان دوان آمد [و] گفت اي موسي سران قوم در باره تو مشورت مي كنند تا تو را بكشند پس [از شهر] خارج شو من جدا از خيرخواهان توام(20)
فَخَرَجَ مِنْهَا خَآئِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّٰلِمِينَ(21)
موسي ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالي كه مي]گفت پروردگارا مرا از گروه ستمكاران نجات بخش(21)
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَيٰ رَبِّيٓ أَن يَهْدِيَنِي سَوَآءَ السَّبِيلِ(22)
و چون به سوي [شهر] مدين رو نهاد [با خود] گفت اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند(22)
وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّيٰ يُصْدِرَ الرِّعَآءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ(23)
و چون به آب مدين رسيد گروهي از مردم را بر آن يافت كه [دامهاي خود را ] آب مي دادند و پشت سرشان دو زن را يافت كه [گوسفندان خود را] دور مي كردند [موسي] گفت منظورتان [از اين كار] چيست گفتند [ما به گوسفندان خود] آب نمي دهيم تا شبانان [همگي گوسفندانشان را] برگردانند و پدر ما پيري سالخورده است(23)
فَسَقَيٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّيٰٓ إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ(24)
پس براي آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوي سايه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خيري كه سويم بفرستي سخت نيازمندم(24)
فَجَآءَتْهُ إِحْدَيٰهُمَا تَمْشِي عَلَي اسْتِحْيَآءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَآءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّٰلِمِينَ(25)
پس يكي از آن دو زن در حالي كه به آزرم گام بر مي داشت نزد وي آمد [و] گفت پدرم تو را مي طلبد تا تو را به پاداش آب دادن [گوسفندان] براي ما مزد دهد و چون [موسي] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حكايت كرد [وي] گفت مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتي(25)
قَالَتْ إِحْدَيٰهُمَا يَٰٓأَبَتِ اسْتَْٔجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَْٔجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ(26)
يكي از آن دو [دختر] گفت اي پدر او را استخدام كن چرا كه بهترين كسي است كه استخدام مي كني هم نيرومند [و هم] در خور اعتماد است(26)
قَالَ إِنِّيٓ أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هَٰتَيْنِ عَلَيٰٓ أَن تَأْجُرَنِي ثَمَٰنِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَآ أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّٰلِحِينَ(27)
[شعيب] گفت من مي خواهم يكي از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مي كني] به نكاح تو در آورم به اين [شرط] كه هشت سال براي من كار كني و اگر ده سال را تمام گرداني اختيار با تو است و نمي خواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهي يافت(27)
قَالَ ذَٰلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَٰنَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَيٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ(28)
[موسي] گفت اين [قرار داد] ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدت را به انجام رسانيدم بر من تعدي [روا] نباشد و خدا بر آنچه مي گوييم وكيل است(28)
۞ فَلَمَّا قَضَيٰ مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوٓا۟ إِنِّيٓ ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ(29)
و چون موسي آن مدت را به پايان رسانيد و همسرش را [همراه] برد آتشي را از دور در كنار طور مشاهده كرد به خانواده خود گفت [اينجا] بمانيد كه من آتشي از دور ديدم شايد خبري از آن يا شعله اي آتش برايتان بياورم باشد كه خود را گرم كنيد(29)
فَلَمَّآ أَتَيٰهَا نُودِيَ مِن شَٰطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَٰرَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَيٰٓ إِنِّيٓ أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَٰلَمِينَ(30)
پس چون به آن [آتش] رسيد از جانب راست وادي در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اي موسي منم من خداوند پروردگار جهانيان(30)
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنٌّ وَلَّيٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَٰمُوسَيٰٓ أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْءَامِنِينَ(31)
و [فرمود] عصاي خود را بيفكن پس چون ديد آن مثل ماري مي جنبد پشت كرد و برنگشت اي موسي پيش آي و مترس كه تو در اماني(31)
صدق الله العلي العظيم
پاسخ : صفحه ی 229 از قرآن کریم شامل آیات 20تا 31 از سوره ی القصص
(آیه 20)
ماجرا به فرعون و اطرافیان او رسید و تکرار این عمل را تهدیدى بر وضع خود گرفتند، جلسه مشورتى تشکیل دادند و حکم قتل موسى صادر شد.
در این هنگام یک حادثه غیر منتظره موسى را از مرگ حتمى رهایى بخشید و آن این که: «مردى از نقطه دور دست شهر (از مرکز فرعونیان و کاخ فرعون) بسرعت خود را به موسى رساند و گفت: اى موسى! این جمعیت براى کشتن تو به مشورت نشستهاند، فورا از شهر خارج شو که من از خیر خواهان توام» (وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ).
این مرد ظاهرا همان کسى بود که بعدا به عنوان «مؤمن آل فرعون» معروف شد، مىگویند: نامش «حزقیل» و از خویشاوندان نزدیک فرعون بود.
(آیه 21)
موسى این خبر را کاملا جدى گرفت، به خیر خواهى این مرد با ایمان ارج نهاد، و به توصیه او «از شهر خارج شد در حالى که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى»! (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ).
تمام قلب خود را متوجه پروردگار کرد و براى حل این مشکل بزرگ دست به دامن لطف او زد و «گفت: پروردگار من! مرا از این قوم ظالم رهایى بخش» (قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/201
پاسخ : صفحه ی 229 از قرآن کریم شامل آیات 20تا 31 از سوره ی القصص
(آیه 22)
موسى تصمیم گرفت که به سوى سر زمین «مدین» که شهرى در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حکومت فرعونیان جدا محسوب مىشد برود، او در این سفر سخت، تنها یک سرمایه بزرگ همراه داشت، سرمایه ایمان و توکل بر خدا! لذا «هنگامى که متوجه جانب مدین شد گفت: امیدوارم که پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند»! (وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ).
(آیه 23)
یک کار نیک درهاى خیرات را به روى موسى گشود! در اینجا در برابر «پنجمین صحنه» از این داستان قرار مىگیریم، و آن صحنه ورود موسى به شهر مدین است.
گفتهاند: این جوان پاکباز هشت روز در راه بود، آنقدر راه رفت که پاهایش آبله کرد. و براى رفع گرسنگى از گیاهان و برگ درختان استفاده مىنمود.
کم کم دور نماى «مدین» در افق نمایان شد، و موجى از آرامش بر قلب او نشست، نزدیک شهر رسید، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب کرد، به زودى فهمید اینها شبانهایى هستند که براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع کردهاند. «هنگامى که موسى در کنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا دید که (چار پایان خود را از آب چاه) سیراب مىکنند» (وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ).
«و در کنار آنها دو زن را دید که گوسفندان خود را مراقبت مىکنند» اما به چاه نزدیک نمىشوند (وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ).
وضع این دختران با عفت که در گوشهاى ایستادهاند و کسى به داد آنها نمىرسد و یک مشت شبان گردن کلفت تنها در فکر گوسفندان خویشند، و نوبت به دیگرى نمىدهند، نظر موسى را جلب کرد، نزدیک آن دو آمد و «گفت: کار شما چیست»؟! (قالَ ما خَطْبُکُما).
چرا پیش نمىروید و گوسفندان را سیراب نمىکنید؟ براى موسى این تبعیض و ظلم و ستم قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همین کار از وطن آواره گشته بود.
دختران در پاسخ او «گفتند: ما گوسفندان خود را سیراب نمىکنیم تا چوپانان همگى حیوانات خود را آب دهند و خارج شوند» و ما از باقیمانده آب استفاده مىکنیم (قالَتا لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ).
و براى این که این سؤال براى موسى بىجواب نماند که چرا پدر این دختران عفیف آنها را به دنبال این کار مىفرستد؟ افزودند: «پدر ما پیر مرد مسنّى است» پیرمردى شکسته و سالخورده (وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ).
(آیه 24)
موسى از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد، جلو آمد دلو سنگین را گرفت و در چاه افکند، دلوى که مىگویند چندین نفر مىبایست آن را از چاه بیرون بکشند، با قدرت بازوان نیرومندش یک تنه آن را از چاه بیرون آورد، و «گوسفندان آن دو را سیراب کرد» (فَسَقى لَهُما).
«سپس به سایه روى آورد و به درگاه خدا عرض کرد: خدایا! هر خیر و نیکى بر من فرستى به آن نیازمندم» (ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ). آرى! او خسته و گرسنه و در آن شهر غریب و تنها بود.
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/202
پاسخ : صفحه ی 229 از قرآن کریم شامل آیات 20تا 31 از سوره ی القصص
(آیه 25)
اما کار خیر را بنگر که چه قدرت نمایى مىکند؟ یک قدم براى خدا برداشتن فصل تازهاى در زندگانى موسى مىگشاید، و یک دنیا برکات مادى و معنوى براى او به ارمغان مىآورد، گمشدهاى را که مىبایست سالیان دراز به دنبال آن بگردد در اختیارش مىگذارد.
و آغاز این برنامه زمانى بود که ملاحظه کرد «یکى از آن دو دختر که با نهایت حیا گام بر مىداشت (و پیدا بود از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد به سراغ او آمد، و تنها این جمله را) گفت: پدرم از تو دعوت مىکند تا پاداش و مزد آبى را که از چاه براى گوسفندان ما کشیدى به تو بدهد»! (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا).
برق امیدى در دل او جستن کرد گویا احساس کرد با مرد بزرگى رو برو خواهد شد، مرد حق شناسى که حتى حاضر نیست زحمت انسانى، حتى به اندازه کشیدن یک دلو آب بدون پاداش بماند.
آرى! آن پیر مرد کسى جز شعیب پیامبر خدا نبود.
موسى حرکت کرد و به سوى خانه شعیب آمد، طبق بعضى از روایات دختر براى راهنمایى از پیش رو حرکت مىکرد و موسى از پشت سرش، باد بر لباس دختر مىوزید و ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، حیا و عفت موسى (ع) اجازه نمىداد چنین شود، به دختر گفت: من از جلو مىروم بر سر دو راهیها و چند راهیها مرا راهنمایى کن.
موسى وارد خانه شعیب شد و ماجراى خود را براى او باز گو کرد.
قرآن مىگوید: «هنگامى که موسى نزد او آمد [شعیب] آمد و سر گذشت خود را شرح داد گفت: نترس، از قوم ظالم نجات یافتى» (فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).
موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پیدا کرده است. شعیب نیز احساس کرد شاگرد لایق و مستعدى یافته.
(آیه 26)
موسى در خانه شعیب: این ششمین صحنه از زندگى موسى در این ماجراى بزرگ است.
موسى بعد از آن که سر گذشت خود را براى شعیب باز گو کرد، یکى از دخترانش زبان به سخن گشود و با این عبارت کوتاه و پر معنى به پدر پیشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان کرد «گفت: اى پدر! این جوان را استخدام کن، چرا که بهترین کسى که مىتوانى استخدام کنى آن فرد است که قوى و امین باشد» او هم امتحان نیرومندى خود را داده هم پاکى و درستکارى را (قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ).
مهمترین شرایط مدیریت به صورت کلى در این جمله کوتاه خلاصه شده است- قدرت و امانت.
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/202
پاسخ : صفحه ی 229 از قرآن کریم شامل آیات 20تا 31 از سوره ی القصص
(آیه 27)
در اینجا شعیب از پیشنهاد دخترش استقبال کرد، رو به موسى نموده چنین «گفت: من مىخواهم یکى از این دو دخترم را به همسرى تو در آورم به این شرط که هشت سال براى من کار کنى»! (قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ).
سپس افزود: «و اگر هشت سال را به ده سال تکمیل کنى محبتى کردهاى» اما بر تو واجب نیست! (فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ).
و به هر حال «من نمىخواهم کار را بر تو مشکل بگیرم، و ان شاء اللّه به زودى خواهى دید که من از صالحانم» (وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ).
(آیه 28)
موسى به عنوان موافقت و قبول این عقد «گفت: این قرار دادى میان من و تو باشد» (قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ).
البته «هر کدام از این دو مدت (هشت سال یا ده سال) را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم» (أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ).
و براى محکم کارى و استمداد از نام پروردگار افزود: «و خدا بر آنچه ما مىگوییم شاهد و گواه است» (وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ).
و به همین سادگى موسى داماد شعیب شد!
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/202
پاسخ : صفحه ی 229 از قرآن کریم شامل آیات 20تا 31 از سوره ی القصص
(آیه 29)
نخستین جرقه وحى! در اینجا به هفتمین صحنه از این داستان مىرسیم: هیچ کس دقیقا نمىداند در این ده سال بر موسى چه گذشت اما بدون شک این ده سال از بهترین سالهاى عمر موسى بود.
بدیهى است موسى به این قانع نیست که تا پایان عمر شبانى کند- هر چند محضر شعیب براى او بسیار مغتنم بود- او باید به یارى قوم خود بشتابد که در زنجیر اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بىخبرى غوطهورند.
به هر حال قرآن مىگوید: «هنگامى که موسى مدت خود را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش (از مدین به سوى مصر) حرکت کرد، از جانب طور آتشى دید»! (فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً).
«به خانوادهاش گفت: درنگ کنید که من آتشى دیدم (مىروم) شاید خبرى از آن براى شما بیاورم، یا شعلهاى از آتش، تا با آن گرم شوید» (قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ).
از ذیل آیه استفاده مىشود که او راه را گم کرده بود، و شبى بود سرد و ناراحت کننده.
(آیه 30)
«هنگامى که به سراغ آتش آمد (دید آتشى است نه همچون آتشهاى دیگر خالى از حرارت و سوزندگى، یک پارچه نور و صفا، در همین حال که موسى سخت در تعجب فرو رفته بود) ناگهان از ساحل راست وادى در آن سر زمین بلند و پر برکت از میان یک درخت ندا داده شده که: اى موسى! منم خداوند پروردگار عالمیان» (فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ).
(آیه 31)
اما با توجه به مأموریت بزرگ و سنگینى که موسى بر عهده دارد باید معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختیارش قرار داده شود که به دو قسمت مهم آن در این آیات اشاره شده است.
نخست این که: به موسى ندا داده شد که «عصایت را بیفکن (و موسى عصا را افکند) هنگامى که به آن نگاه کرد دید همچون مارى است که با سرعت و شدت حرکت مىکند، موسى (ترسید و) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نکرد»! (وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ).
در این هنگام بار دیگر موسى ندا را شنید که به او مىگوید: «اى موسى! بر گرد و نترس تو در امان هستى»! (یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ).
منبع : http://zaeim.parsiblog.com/Posts/203