دی شیخ چراغ همی گشت گرد شب .....کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
نمایش نسخه قابل چاپ
دی شیخ چراغ همی گشت گرد شب .....کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای . . . [golrooz]
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟ ...........دوست کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
در حسرت یک نعره مستانه بمردیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هرکه خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا[golrooz]
ای آتش جان پاک بازان
در خرمن من زبانه از توست
تا نگرید کودک حلوا فروش
دیگ بخشایش نمی اید بجوش[golrooz]
شب شنفته ست مناجات علی
جوشش چشمهی عشق ازلی
یکشب که تو را به خواب دیدم
در ظلمتم آفتاب دیدم
ما به هر حال و به هر كار و به هر جا باشيم
يا قوى گردد از ما نيكى
يا بدى گيرد از ما نيرو !
ولی همدرد ویاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است / خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی [golrooz]
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
[golrooz]در چمن آمد غزلی نغز خواند / رقص کنان بال و پری برافشاند [golrooz]
در این پاییز طولانی در این بی برگی ممتد
بهاری کاش می آمد دل ما را ورق میزد
دانی چمن از چیست چنین خرم و شاد [golrooz]
بهر آن است که دل هی حزین شاد کند [golrooz]
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ------------- جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در جهان نتوان اگر مردانه زیست / همچو مردان جان سپردن زندگیست
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هرشب
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی
گفتمت نامهربانی دم ز حاشا میزدی[golrooz]
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
یک جا نشسته ست روی لبانت
لبخند شیرین، فریاد فرهاد
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یک نقطه بیش فـرق رحیم و رجیم نیست
از نقطـــه ای بتـرس که شیطانی ات کنند
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
بـا دل سنگـــینت آیا هیـــچ درگیـــرد شبـــــی
آه آتشنـــاک و ســـوز سینـــه شبگیـــر مـــا
آنچه از دریا به دریا میرود
از همانجا کامد انجا میرود
در خــــرابات طریقت مـــا بـــه هــم منزل شویم
کـــاین چنیـــن رفتـــهست در عهــــد ازل تقدیر مـا
آن سفر کرده که صدقافله دل همره اوست
هرکجاهست خدایا به سلامت دارش
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
در آن جایی که نامردان عصا از کور می دزدند
من از خوش باوری ان جا محبت جستجو کردم ...
شرحِ جفایِدوست،نه بهر شكايت است
مقصـود ذكـر اوسـت،دگرها حكايت است
تویی بهانه آن ابر ها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیرنسترن
ترسم که بوی نسترن خواب است هشیارش کند
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی