جهان به جلوه سادات بین هلا گلشن
چراغ حرمت اولاد مصطفی روشن
زنسل شاه چراغ از بهار سید احمد
دمید شعله حسن از فروغ سید حسن
به طاهر و به مسیح و محمد وموسی
چهار مشعله بر شد بهار شد گلشن
عزیز تر نه از ینان به روزگار که یافت
یکی به لطف محلّت ، یکی به خوف مرد افکن
نه لطف دعوی من سوی خوف برد به ناز
نه خوف چهره بر افروخت سوی لطف که من
به زهد و علم یکی زی خدای برده پناه
یکی پناه دوچندان که سوختم خرمن
به مهر احمد موسی ز مثل تن بر شد
صباح جمعه چو موسی به وادی ایمن
هزار و چهارصد و بیست و هفت ؛ ماه رجب
به بانگ ارجعی افشاند بر جهان دامن
گرت شفاعت فردای مصطفی باید
به حمد کوش دل من به فاتحت دم زن
که گفت: مزد نخواهم از رسالت خویش
به غیر حرمت اولاد من ادا کردن
سیاوش کسرایی