مسکین ز هول شیر هراسان و بیمنک
شد بر قراز نخلی آسیمه سر همی
نمایش نسخه قابل چاپ
مسکین ز هول شیر هراسان و بیمنک
شد بر قراز نخلی آسیمه سر همی
يك عمر همچو غنچه در اين بوستان سرا
خون خورده ايم تا گره از دل گشاده ايم
مردم دانا اندوه نخورد بهر دوکار
آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدن
نه تنها عشق من احساس من یا شعر من شد سبز
که از لـــطف نــگاهت خـــــــاک هم گردیده حتا سبز
زندگی خوشتر بود در پرده وهم خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم... شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...
من این چنگ حزین را می شناسم
دریغا عشق من ، عشق شکسته
هنوز در به در کوچه هاي خاطره ام / هنوز اسم تو مانده گوشه حنجره ام /
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره تاب زرتشت است
فریدون مشیری
تو كيستي که از هر موج تبسم تو... بسان قایق سرگشته ی روی گردابم.