خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد
مست بودم تشر مهر تو هشیارم کرد
یک زمان سر به هوا بودم و از دل غافل
تا کمند غم عشق تو گرفتارم کرد
من چه بودم همه جا ذره دور از نظری
مهر صاحب نظران منشا گفتارم کرد
__________________
نمایش نسخه قابل چاپ
خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد
مست بودم تشر مهر تو هشیارم کرد
یک زمان سر به هوا بودم و از دل غافل
تا کمند غم عشق تو گرفتارم کرد
من چه بودم همه جا ذره دور از نظری
مهر صاحب نظران منشا گفتارم کرد
__________________
برخيز به خون دل وضويى بكنيم
در آب ترانه شستشويى بكنيم
عمر اندك و فرصت خموشى بسيار
تلخ است سكوت،گفتگويى بكنيم
__________________
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ،
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد ،
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند ،
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد . .
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
بازای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شكفته بود كه خندد بروی تو
افسوس ای شكوفه خندان نیامدی
زندانی توبودم ومهتاب من چرا
بازامشب از دریچه زندان نیامدی
باماسرچه داشتی ای تیره شب كه باز
چون سرگذشت عشق بپایان نیامدی
مگذار قند من كه به یغما برد مگس
طوطی من كه درشكرستان نیامدی
شعر من اززبان تو خوش صید دل كند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من توكه مهمان نیامدی
خوان شكر به خون جگر دست میدهد
مهمان چرا بسر خوان نیامدی
دیوان حافظی تو و دیوانه تو من
اما پری به دیدن دیوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر كه دوش
ای ماه قصر برلب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران بدست
اما توهم بدست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای كه چه زورق شكسته ایست
ای تخته ام سپرده بطوفان نیامدی
عیش دل شكسته عزا میكنی چرا
عیدم توئی كه من به توقربان نیامدی
درطبع شهریار خزان شدبهارعشق
زیرا تو خرمن گل وریحان نیامدی......
__________________
بی تو دوباره دل من گرفته بازم
زندگیم و پای تو دارم می بازم
تنهایی راه افتادم و رفتم و رفتم
درد دلامو حتی به خدا نگفتم
من به تو خندیدم چون نمی دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
و نمی دانستی
باغبان باغچه همسایه ، پدرپیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک،
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو،
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تورا
و من رفتم وهنوز...
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد ، اگر
باغچه کوچک ما سیب نداشت.
من نگران ازدحام کوچه های بی عابر تنهایی خویشم
نکند عابری رد شود از بود و نبودم
و تنهایی ام را با خود ببرد
فردا...
وقتی پاییز برگهایش را در دلم می ریزد
شاید شعر باران برایت خواندم
چترت را باز کن
نکند خیس شوی
آفتاب اینجا نیست!
در صـدر خاطراتم یـاد تو جــا گرفته
یـاد تـو در خیالم رنگ صفــا گرفته
تصویر یـاد رویت در قـاب دل نشسته
این گوش جـان طنین حرف تو را گرفته
خورشید من! حضورت رویای صادقم بود
دیدم به خواب چشمت نور خـدا گرفته
با فـکر خیره بر تـو،دنبـال واژه هستم
بر سطح کاغـذم ،شعر ، مستانه پا گرفته
یک راز ناگشوده بین من وتـو این است
یادت خیـال ما را دائـم چـرا گرفته ؟
بي خبر آمده اي
باز در خواب شبم
کاش هرگز نشود
صبح و بيدار شوم
کاش مي گفتي که من
دل چراغاني کنم
سر راهت گل سرخ
باز قرباني کنم
کاش مي گفتي که من
گل ميخک بخرم
به سراپرده ي شب
عطر پيچک بزنم
کاش مي گفتي که من
سبز بر تن بکنم
جاي پاهاي تو را
شمع روشن بکنم
کاش مي گفتي که من
نور پر پر بکنم
تا مي ايي به شبم
چشم خود تر بکنم
کاش اين خواب مرا
ببرد تا دم مرگ
شب پاييزي من
خالي است از همه رنگ
ارزوکردن سرابی بیش نیست
همتی باید که سستی چاره نیست
صبر بهر زندگی چون پایه ایست
پیله کوی صبر هر پروانه ایست
پر کشیده اجر هر پروانه ایست
موج دریا حاصل باد است و بس
جنبش ما از نگاه یارو بس
گرچه نا پیدا صدایم می زند
یار بامستی کنارم می زند
جنگل خاموش می داند مرا؟
گر بگیرد اتشی سوزد مرا
سبزیه جنگل مرا می خواندم؟
لیک با صد دد بترساند مرا
گرچه باران رحمتی از سوی اوست
اتش دل فتنه ای بر سو اوست
قمریه تنهایی دستان من
روزگاری رفته از همراه من
زندگی یک مقصد بی انتهاست؟
انتهایش مقصدو رویای ماست
هیچ جایی انتهای راه نیست؟
این سر اغازی برای زندگیست
گر حقیقت گفته ایو گفته ام
صد هزاران نکته ها نا گفته ام