آدم ها با تمام بزرگى اسمشان کوچک اند، آنقدر کوچک که مى شکنند بدون آنکه ذره اى شکسته شوند، دروغ مى گويند بدون آنکه که چشم هايشان نشان دهد... گاهى بايد گذشت و گاهى بايد نبود تا شايد بدانند من نه عمر نوح را دارم و نه صبر ايوب!
نمایش نسخه قابل چاپ
آدم ها با تمام بزرگى اسمشان کوچک اند، آنقدر کوچک که مى شکنند بدون آنکه ذره اى شکسته شوند، دروغ مى گويند بدون آنکه که چشم هايشان نشان دهد... گاهى بايد گذشت و گاهى بايد نبود تا شايد بدانند من نه عمر نوح را دارم و نه صبر ايوب!
خدایا... قیمت آسمانت چند است؟
می خواهم تکه آسمانی کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...
- - - به روز رسانی شده - - -
http://www.njavan.com/forum/attachme...0&d=1412090513
- - - به روز رسانی شده - - -
http://www.njavan.com/forum/attachme...4&d=1412182151
Today I took a walk in the clouds
Today I took a walk in the clouds
Used to keep my eyes wide shut
But now I'm staring down
Today I felt a switch in my vein
Today I felt a switch in my vein
Used to be a shadow
Now a shadow scream my name
And in the daylight I could swear
We’re the same
But I’m just an ordinary human
(Ordinary ways)
I’m just an ordinary human
But I don’t feel so ordinary today
I’m just a picture perfect nothing
Sometimes I medicate
I’ll be a picture perfect human
Before the sun goes down today
Today I felt a switch in my vein
Today I made them all afraid
Used to be a shadow
Now a shadow scream my name
And in the daylight I could swear
We’re the same
But I’m just an ordinary human
(Ordinary ways)
I’m just an ordinary human
But I don’t feel so ordinary today
I’m just a picture perfect nothing
Sometimes I medicate
I’ll be a picture perfect human
Before the sun goes down today
Just an ordinary human
But I don't feel so typical today
There'll be peace in the city tonight
Peace in the city tonight
But when I'm gone
I hope they get it right
There'll be peace in the city tonight
Peace in the city tonight
For when I'm gone
I hope they get it right
Just an ordinary human
(Ordinary ways)
I'm ordinary human
I don't feel so ordinary today
But when I'm gone
I hope they get it right
-one republic-
زیاد خوب نباش
زیاد دم دست هم نباش
زیاد که خوب باشی ...
دل آدم ها را می زنی
آدم ها این روزها ...
عجیب به خوبی ... و به شیرینی ...
آلرژی پیدا کرده اند
زیاد که باشی ...
زیادی می شوی
خدای من
اگر تو دست مرا بگیری
هیچ کس مرا دست کم نمی گیرد
http://20patogh.com/image/pic/Romant...%20%281%29.jpgدل انگیز ترین جای دنیاست
حریم بازوانت
که امنیّت می بخشد
و نزدیک قلبت
که عشق می ورزد
خاطراتِ آغازُ ترس از پایان
در آغوشت فرو می ریزد
و دستهایت
که وعده خوشبختی ست
دلم را چون گلی صبحگاهی
به آب می دهند
و ابدیّتی که با خود می برد مرا
به چشمانت می نگرم
دلت می تابد تا افق های دور
زیبائی می درخشد
و مرا به سفره نوری می خواند
که تو با من عشق را
در بشقابی از گلُ لبخند
قسمت می کنی
و خوشبختی از آنِ من است
وقتی
به زیبائی رؤیاهایم ایمان دارم
و
چه کسی تنهاست ؟!
وقتی لحظه های من از تو
مدام بارانی ست
و در طراوت حوالی ِ تو
قدم می زند دلم
زیباگر من !
چه قدر کم است
که تنها بخواهم
دوستت بدارم !
مارمولک با چشمان وق زده اش نگاه میکرد
به تنها بازمانده مگسها
خنده های زورکی کلاغهای پیر
با صدای تبر به اخرین درخت
موریانه باز دردهایش را غژغژ کرد
افتخار اشنایی با هیچ روباهی نداشته ام
اخر گرگها دیگر جایی برای روباه نگذاشته اند
- - - به روز رسانی شده - - -
بلند نشو
روی هیچ پایی ننشین کمی که ترک بردارند
اول تو را میشکنند
تنها سوسکها مهمان نواز خوبی شده اند
وقتی دیگر موشی مهمان فاضلابها نیست
صبر را اخر هر قافیه بکار
شاید سبز شد میان خستگیهایم
در شهر من از ایفل بلندتر
برجهائی ست
که مثل پیزا قد خم نمیکنند
کاج را از نو بکار
حتی اگر سارها اجاره نشین شوند
که گنجشکها دلواپس سارها شده اند
مگر ابرها لال اند
که زمین را مسطح تماشا میکنیم
موهایم را بافتم تا دیگر باد را گم نکنند
بیا دو نفره برقصیم
بلند نشو
روی پاهایت به هیچ دیواری تکیه نکن
ترک که بردارد
تو را میشکنند
یکبار بگو بوسه
حتما پیشانیت
برای سیاوش جمله ای میسازد
در شعرهای که باید از نو بافت
یه لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛جـدی میگــم . . .نه بچـه بـازیه نـه ادا و اطــوار ،تو این دنــیا ...حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست !به حق همين شبا ، یـه دسـتی بـه زندگیـشون بکـش
شاهکارى ديگر از سیمین بهبهانی:
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﻧﮑﻦ .. ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ
ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ...
ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ
ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .. ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ
ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ
ﺑﺮﺍﯼ
ﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ
ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ . ﺁن ﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎنگی ﺷﺨﺼﯿﺖ.
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮین ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ
ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ..
ﻣﺒﺎﺩﺍ
ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺑﺎﺷﺪ ..
ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺕ،،ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ
ﮐﻦ ..
ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ
ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ .
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ
ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ
ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ
ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ
ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ
ﺑﺎﺷﯽ ...
روحش شاد و يادش گرامى
هــــــــــــــــــــــــے باران !
دلت را خوش نکن به ذوق مردم از باریدنت
این جمــــــــــاعت زمانے تو را مے خواهند که
برایشــــــــــان صرف داشته باشے
وقتے دلــــــــــشان تو را مے خواهـــد که هوا گرم باشد
زمین خشـــک باشد
همین که خیســــــــــــشان کنے
لباســـــــــــــشان کثیف شود
همین که ناخواسته ضرر برســــــــانے
همین که برنامه هایـــــشان را لغو کنے
تو را به فحـــــــــش خواهند کشید
امــــــــا نگــــــــــران نباش !
تو تنهـــــــــا نیستے
رفتارشــــــــان با من هم شبیه توســـــــت ...
وقتی باران به پنجره می کوبد
جای خالیت ملموس تر می شود
وقتی مه بر شیشه های ماشین می نشیند و
بوران محاصره ام می کند
وقتی گنجشک ها جمع می شوند تا
ماشینم را از عمق برف بیرون بکشند...
گرمای دستان کوچک تو را به یاد می آورم و
سیگارهایی که با هم کشیدیم
مثل سربازها در سنگر
نصف تو...
نصف من...
صدنامه عاشقانه - نزار قبانی
این انجمن قابلیت جالب امتیاز دهی دارد؛ حالا سوال اینجاست چگونه باید امتیاز داد تا در حق کسی اجحاف نشود؛ الان مهم ترین پرسش پیش روی بشریت به گمانم همین باید باشد؛ نه؟ شما اینگونه نمی اندیشید یاران همراه؟
توی بعضی از پروفایل ها که می ری انگار وارد سایت دیگه ای شدی؛ بالا رو ماتیک زده زیر رو رژ. می ری توو نمی دونی از کجا برگردی؛ دنبال دکمه خروج میگردی.:mad:
ســــ ـــ ـــخت است...
سخت است درک کردن دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را خودش میـــ ــداند و دلش ...
که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛
که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...
بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...
... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...
که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...
از باخـــــــــ ــــــــتن...
از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...
از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...
از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی ...
اول دستها, بعد چشمانش را؟
صدايش را اول؟
يالبخندهايش؟
ازکجا بايد شروع کرد
فراموش کردنش را؟
بعضی اوقات بازیگوشی آدم گل میکنه ...
گیله مرد رو که دیدم چشمام برقی زد و فکری به ذهنم رسید ...
درحالی که داشت خنده ام میگرفت سعی کردم خودم رو کنترل کنم.
گفتم : گیله مرد یه سوال؛ اون هم اینکه... : چه گناهی بالاتر از گناه کردن وجود داره ؟
کمی تامل کرد و گفت : اینکه گناهت رو از رحمت خداوندی که رحمان و رحیم و غفار و ستار و توابه بزرگتر بدونی و از رحمتش نا امید بشی و توبه نکنی ...
خشکم زد ...
انگار آب سردی رو روی صورتم پاشیده بودند ...
همه ی ترس ها ، دلهره ها ، دل تنگی ها ، تنهایی ها و گناه هایمان[golrooz]
از آنجایی شروع میشود که او را در زندگی فراموش میکنیم
خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــدا ...!
سوز تو کجا گیرد در هر خرمن خامی؟
مرغ تو فرو ناید ای دوست به هر بامی
مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید
کان بادیه را نتوان پیمود به هر گامی
دیوانــه وار هـم کــه عاشقـــش باشـم . . .
پای غـــرور ♚دختـــــــرانه♚ام بیایــد وسط . . .
تنهــا ① کلــــمه میگویــم :
مــهــــــم ... نیستـــــ ...!!
اینجا ادمای زیادی هستن
خوب و بد فرقی نمیکنه اما همین ادما گاهی خواسته یا ناخواسته دلی میشکنن اما خوب بهترین کار اینه که معذرت بخوایم یا اینکه تا اونجا که میتونیم از دل اون دوست در بیاریم
خوب اینجا دوستان میتونن هم مستقیم و هم غیر مستقیم از کسی حلالیت بخواین
شاید اینجوری با وجدان اسوده به زندگی ادمه بدیم
زندگی سهم من وتوست
چرا زیبا نکشیم تصویر زندگیمان را
چرا تنها به خود بیاندیشیم
چرا دستی را با مهربانی نگیریم و بلندش نکنیم
چرا همیشه به کسی لبخند میزنیم که بتونه برامون کاری کنه
چرا همیشه از تنهایی فرار میکنیم
حتی میتونید هر ایه یا سوره ای که از قران دوست دارید بذارید
همه ازاد هستند تا هر طور مورد پسندشون هست حلالیت بخواین
امیدوارم
روزی برسه که دلی نشکنیم
چشمی اشک الود نکنیم
نمک به زخمی نپاشیم
بیایید از هم حلالیت بخواهیم شاید روزی ارام بشویم
[golrooz]
قبلا دنبال یه شونه برای گریه هام میگشتم یکی که بحرفم گوش بده از عمق وجودش
تازگیا فهمیدم که آدما از همون اول تنهان و هر لحظه تنها تر میشن
موهایت را به باد بسپار
خورشید از گونه های تو طلوع کرد
لبخند را به رازیانه ها ببخش تا طوفان به چشمانت سر نزند
با هر باران زمین تشنه تر میشود
کمی ابر به ابروهایت بدوز
ایناز
چگونه می توان خود را از پستیها رهانید؟ چگونه می توان خود را از قید و بندهای احمقانه آزاد کرد؟ چگونه می توان باز اوج گرفت در آسمان رویاهای شبیه هیچ کس، چگونه می توان لکه های ننگ رابطه ها و نزدیکی هایت با انسان های پست را پاک کرد؟ چگونه می توان باز از برای یکی بودن برای همه بود؟ چگونه می توانی خطاهای احمقانه ات را به حداقل برسانی؟ چگونه می توانی دوباره خوار و پست و زبون نشوی؟ چگونه می توانی باز با همه ضمایر و افعال زندگی کنی و برای همه افعال زندگی کنی؟ چگونه باز می توانی به جای یک رنگ را پس دادن همه رنگ ها را به دنیای اطرافت ساطع کنی؟ مال همه باش دوست من مال همه. باز اوج بگیر در آسمان بر فراز اندیشه یی که هیچ کس جز تو یارای آن نیست که بر آن نشیند؛ دوباره از نوع شروع کن رفیق این بار پروازی باشکوه تر و باصولت تر به خودت نشان ده.
واژه هـــایم رنـــگ بــاران دارد…
وقتـــی از تـــو مــی نویســم،قلبــــم خیـــس دلتنـــگی اســــت…
وچشمــــانم طـــوفــــانی؛
چـــه زود بــا هــم بــودنمـــان خـــاطــره شد…
وکـــاش خـــاطـــره هــامـــان بــی رنــگ نشــونـــد…
http://gallery.avazak.ir/albums/user...6%D9%87359.jpg
عــــاشقانه هایمhttp://naghmehsara.ir/wp-content/upl...sara.ir-15.jpg
تـــــمامی ندارد!
وقتی تـــــــــــــــو
بـــــهــــترین
اتــــفـاق
زندگـــی ام هــستـــی...
گاهگاهی که دلم می گیرد
به تو می اندیشم
خوب در یادم هست
چه شبی بود آن شب !
تو همان نوگل دیرینه و من
برگ زردی که فتاده است به خاک
و من اندر عجب این دیدار که تو بعد از سال ها
هم چنان زیبایی !
کاش میدانستی
که چه کردی با من
در همان لحظه که لبریز ز شوقت بودم
چشم بر گرداندی
و مرا سوزاندی
من سراپا همه چشم ، تو دریغ از یک نگاه
دل که سرشار ز عشق ،
چشم من غرق حضور ..
دست هایم بی تاب ،
در خیالم همه تو !
و تو از سنگ و نگاهت بی رنگ
آن زمان که به تو روی آوردم
خوب میدانستم
که چه در سر داری
لیک و اما که نشد
تا ز تو دل بکنم ..
بارها می دیدم
بین من و تو فاصله ها بسیار است
بارها می خواندم
که دلت در گرو اغیار است
نپذیرفتم باز ..
چشم به راهت ماندم
پیش پایت چه حقیر می ماندم
قلب پاکم چون فرش
زیر پایت افتاد
دست هایم در تب عشق تو هر دم جان داد
و تو چون کوه یخی همه را خشکاندی
پشت پایت چه غریب
اشک هایم می ریخت
تارو پودم همه یکباره گسیخت
من گمان می کردم
دل تو مال من است
چه خیالات خوشی !
ولی افسوس و دریغ !
قاتل جان من است ..
یاد من باشد اگر باز نگاری دیدم
نکنم هیچ نگاه
نکنم باز خطا
دور دل نیز حصاری بکشم
نغمه ی عشق فراموش کنم ..
همه را از دل خود می رانم
از همه می گذرم
به جز از عشق تو ای بلبل شیرین سخنم !
گلهای همیشه بهار تنها در نگاه توست
گاهی وقتها که با من مهربان میشوی نمیدانم
چه شده اما همین که میدانم دوستت دارم و دوستم داری
دیگر کسی برایم مهم نیست حتی
نگاه پر از سوال ادمها
گاهی بهتر هست تنهایت را
با هیچ کس تقسیم نکنی
بگذار
ادمها
خودشان انتخاب کنند
اگر میخواهند بمانند
بگذار بمانند
و اگر میخواهند بروند
حتی اگر دلت هم می شکند
رو برگردان تا رفتنشان را نبینی
اینگونه
راحت میتوانی خودت را آزاد کنی از تمام دیدنها
آدمــی کــه بـخـواهـد بــرود..... مـیـرود!
داد نـمـیـزنــد کـه مــن دارم مــیـروم !!!
آدمـی کــه رفـتـنـشـو داد مـیـزنه نــمـیـخـواد بــره!
داد مـیـزنه کـه نـگـذارنـد بــرود!!!
برگرد ای توسل شب زندهدارها
پایان بده به گریهی چشم انتظارها
از یک خروش نالهی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها
یک بار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها
از درد بیحساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها ؟!
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیدهایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو مهزیار شد
یعنی گذشتن از همگان، محض یارها
شبها بدون آمدنت صبح میشوند
برگرد ای توسل شب زندهدارها
این دستها به لطف تو ظرف گداییاند
یا ایهالعزیزِ تمام ندارها..
دلم خیلی گرفته خدااااا:(
- - - به روز رسانی شده - - -
تو یعنی آرامش در اوج دلواپسی
عشق در اوج تنهایی
و سلام در آخرین لحظه که دیگر هیچ امیدی به آمدنش نیست![negaran]
علیرضا مشورت.
عزیز خوب من !
تو هرگز دیر مکن !
حوادث اما اگر دیر کردند،
چارهای نیست ... صبور باش !
یار ! نمیشود عمری نشست و حسرت خورد که :
« ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود،
و آن حادثه ،
قدری پیش از آن،
و آن یار كه میطلبیدم،
زودتر به دیدارم میآمد و این مال ،
که حال به من تعلق گرفته است ، پارسال میگرفت. »
نمیشود یارا !
اینها که حسرت خوردنیست ابلهانه و باطل ،
حق آدمیان کمعقل است ..
باید دوید، رسید، حادثهای دیر را در آغوش کشید و گفت : دیر آمدی ای نگار سرمست، زودت ندهیم دامن از دست ..
تو هرگز دیر مکن یارا !
بگذار که حوادث دیر کنند ..
اگر که ناگزیر ، دیر کردنی هستند ..
تو هیچ راهی را به سوی رسیدن نبند ؛ بگذار که راهبندان ، اگر بیرون ارادهی توست، کار خودش را بكند ..
آنگاه تو بشتاب و بگو :
اگر من خطا کرده بودم ، هرگز نرسیدن بسیار خوبتر از کمی دیر رسیدن بود ، اما حال، دیر رسیدن، بهتر از هرگز نرسیدن است ؛ چرا که تاخیر ، خارج از ارادهی من و تو بوده است ...
{ نادر ابراهیمی }
در چـشمِ من حـال و هـوایم را نخواهی دید
تـبعـیـدِ بغضِ بـی صـدایـم را نـخواهی دیـد
آری به یغمـا برده ای ، سرمایه یِ من را
ای کاش! نه! چـون و چرایم را نخواهی دید
یک شب کنارم باش ، میدانی که بعد از آن
یـکـبار دست از پا خطایم را نـخواهی دیـد
در سـجده هایم جز خـدا چیزی نـدارم چون
این ظاهـرِ ، بـی ادعـایـم ، را نـخواهی دیـد
گر سـالکِ راهت منم ، پس وای بر ایـن دل
سجـاده ام ، مهـرم ، ردایم را نـخواهی دیـد
عکسِ مرا سوزانده ای ، با عکس جــانـم را
تــو آتـش بـی انـتـهـایم را ، نـخواهی دیـد
در هر غزل رازی برایت هست ، اما حیف
هـرگـز رمـوزِ ، واژه هایم را نـخواهی دید
قلـب تـو ، اشعار مـرا ، بـاور نخواهد کرد
شعری که فردا می سرایم را نخواهی دیـد
امیر_طاهری
دارم سکته میکنم
کاش بودن منم برای کسی مهم بودم
کاش یکی هم برای من دلش تنگ میشه ونگران من شد
فکر کنم حس خوبی باشه وقتی خودتو لوس میکنی میگی منو دوست داره آره
[narahatish]
...........................................
..............................
یه حرفای دل ادمو میشکونه ،چطور فراموش کنم بدیهاتون رو چطور
من از بين همه ى شما منتظر کسى بودم که نيامد..
سيدعلى جان صالحى
خُــدایــا...
میـــــدانَم این روزهـــا از دستـَــــم خستـــه ای
کـــــمی صبـــر کُن خـــــوب میشــــوم....
بُگـــــذار بــــاران بزنــَــــد...
دلـــــم بگیـــــرَد...
میـــــروم زیر آسمــــانَت...
دستــــــهایَم را میسپــــارم به دستـَــت...
ســـرم را میـــگیرم به سمتـَت...
قلـــــبَم مال تو...
اشکــــــهایم که جاری شَــود...
میشــــوم هَمانی کــــه دوســـت داری...
پـــــاک،استــــوار،امیــ ـــــدوار...
بــُـــــگذار بــــاران بــــــزَنــــد.....
در واپسین پیچ احساس،
منِ غربت زده ی عاشقی
با قطره های باران اشتیاق
زخم کهنه ی انتظار را ...
مرهمی دوباره می نهد
تا در پشت شیشه ی بهترین پنجره ی دنیا
بهترین حضور را به نظاره بنشینم
من
به شوق دیدن آبی ترین لحظه ها
که با حضور بهترینمان ... رقم خواهد خورد
بر بال های پنجره تا صبح
در پشت دیوار انتظار
منتظر خواهم ماند...