تا بود نسخه عطری دل سودا زده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم
نمایش نسخه قابل چاپ
تا بود نسخه عطری دل سودا زده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم
من ز مكر نفس ديدم چيزها
كاو برد از سحر خود تمييزها
از آن گمگشته ي من هم ، نشاني آور اي قاصد
كه چون يعقوب نابينا سخن با پيرهن گويم
مه من نقاب بگشا زجمال كبريايي
كه بتان فرو گذارند اساس خود نمايي
یک روز به واژه هایی از جنس عدم
ای کاش تو را ترانه ای می گفتم
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزيم
با ما منشين، وگرنه بدنام شوي
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دوسه كاري بكند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید ** یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دلم رميده شدو غافلم من درويش...........كه آن شكاري سرگشته را چه آمد پيش
چوبيد بر سر ايمان خويش ميلرزم.............كه دل به دست كمان ابروييست كافر كيش
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گريه ی بی طاقتم بهانه گرفت