ارام جانم مرا به نام کوچکم صدا بزن ولی میم مالکیتی نگذار که روزی که نیستی نگویم به خویش مگر مال تو نبودم که ساده رفتی
نمایش نسخه قابل چاپ
ارام جانم مرا به نام کوچکم صدا بزن ولی میم مالکیتی نگذار که روزی که نیستی نگویم به خویش مگر مال تو نبودم که ساده رفتی
ما هیچ گاه...
همدیگر را به تامل نمی نگریم...
زیرا مجال نیست...
این گونه است که ...
عزیزترین کسانمان را در چشم به هم زدنی...
به حوصله ی زمان...
از یاد می بریم...
"حسین پناهی"
بهتره نداشته باشمت !
تا این که داشته باشم و ندونم با چند نفر شریکم !
http://upload7.ir/images/46839810455097987962.jpg
خدایا امشب دیگه غیر خودت همدم نمیخام
خدایا هرروز برا اینده درسیم دعا میکنم ولی امشب برا ابروم دعا میکنم برا شخصیتم برا ارزش هام
خدایا از لینده میترسم . خدایا گاهی درست تصمیم نمیگیرم
عصبانیت و تحریک خارجی و حسادت مانع کارم میشه و اشتباه میکنم
خیلی اشتباه میکنم
خدایا نذار هوس ها نابودم کنن
خدایا کمکم کردی درگیر وادی عشق و عاشقی نشم
ازت ممنونم
کمکم کن . نگاهمو حفظ کنم
خدایا اینقدر عظمت و اعتماد به نفس تو وجودم بزار که سادگی و پوشیدگی برا خودم برتری بدونم و خودمو زیبا ببینم . حتی بدون ارایش و باحجاب
خدایا کمکم کن عاقلانه ترین تصمیم هارو بگیرم .و درگیر فکرهای بیمارگونه نشم
خدایا میخام پاک و سالم زندگی کنم . میدونم سخته . خدایا از اینده میترسم . روز ب روز داره بار دویدوشم سنگین تر میشه . کمکم کن درست تصمیم بگیرم
کمکم کن اروم باشم و عاقل
خدایا شکرت
رنج ها از شانه ام بالا مى روند و آينده نگاه مى کند،سلام نمى دهد.. اما هنوز با چشم هاى روشنم، ملايم دست هاى مادرم را مى فشارم، براى پدر سيب پوست مى گيرم و برادرم را از هميشه بيشتر دوست خواهم داشت.. مى دانم گذشته، همين ديروزى بود که ساعت خواب مانده بود و من آرام راه مى رفتم... فرقى نمى کند که درد ها بزرگ شده اند و صدايشان گوشم را آزار مى دهد .. روزى رنج ها مى روند و آن روز من با مادرم بيشتر از هر روز توت فرنگى مى چينيم و خواهرم پابرهنه از سفيدى پيراهنم پرواز مى کند..
در دنيايى که ارزش ها عوض مى شود، عوضى ها با ارزش مى شوند... گآندى
هر قدر بیشتر فهمیدم تازه متوجه شدم که هیچی نفهمیدم خدایا پس کی قراره بفهمم
این جمله تکراریه ولی کار دل زدن حرف های تکراریه
دلم میگیرد وقتی تبعیض هارا می بینم...
دلم می گیرد وقتی نامهربانی هارا می بینم...
دلم میگیرد وقتی خیره میشوم به غروب روز جمعه...
دلم میگیرد وقتی کودک تنها را در پارک میبینم که با هزار دوز و کلک اصرار دارد بادکنک هایش را بفروشد...
دلم میگیرد وقتی اشک های مادرم را میبینم...
دلم میگیرد وقتی تایتانیک تماشامی کنم و کشتی غرق میشود...
دلم میگیرد وقتی کسی نیست که تنهایی هایم را با او تقسیم کنم...
دلم میگیرد وقتی کسی سراغم را نمیگیرد..
دلم میگیرد وقتی میبینم باران نمیبارد...
دلم میگیرد
چه زیباست که چون صبح پیام ظفر آریم
گل سرخ٬ گل نور ز باغ سحر آریم
چه زیباست چو خورشید٬ درافشان و درخشان
زافاق پر از نور٬ جهان را خبر آریم
تو شادى گم شده ى چشم هاى من هستى.. آه اى دست هاى تو خوب، اى حرف هاى تو نجيب...
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری.
ميداني؟!
بعضي ها را هر چه قدر بخواني...
خسته نمي شوي
بعضي ها را هر چقدر گوش دهي ...
عادت نمي شود
بعضي ها هر چقدر تکرار شوند
باز بکرند و دست نخورده
ديده اي ؟!...
شنيده اي؟!...
بعضي ها بي نهايــــــــــتند؟!...
http://upload7.ir/imgs/2014-10/62220...pg?w=600&h=551
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من
ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من!
روسـَريـت رآ בرسـت بـبـَنـב ... لـبآسـهآيـَت پـوشـيـבه بآشـَב
آرآيـِش نـَكـن ... حـَتـے اگـہ رآه בآره زيـبآ هـَم نـَبآش
בخـتـَرَك پـنـهـآن كـن خـويـش رآ ... اينـجآ ايــــــــرآن اسـت
בَر בآنـشگـآه هـزآرآن خـوآسـتـگآر בآري ولـے تـَنـهآ خـوآسـتـآر يـكـ شـَبـَنـב
בَر خـيآبـآن هـزآرآن رآنـَنـבه شـَخـصـے בآرے
امـآ مـَقـصـَב هـَمـہ مـَكآن خـآليـسـت و بـَس
كـَمـے كـہ فـكـر كـنـے ... لـَرزه بـَر تـَنـَت ميـنـشيـنـَב
בخـتـَرَك ايـن جـآ چـشـم هآ گـرسـنـہ تـَر از مـعـבه هآسـت
سيـرآب شـבن چـشـم هآ خيـآلـے بآطل اسـت
از בيـב مـَرבم اينـجآ ... اگـَر زشـت بآشـے هـَرزه اے
اگـَر زيـبآ بآشـے فـآحـشــہ
اگـَر اجـتـمآعـے بـَرخـورב كـنـے ميـگويـَنـב خـَرآب اسـت
اگـَر سـَرב بآشـے ميـگويـَنـב قـيـمـَتـَش بآلآسـت
בخـتـَرَك ايـن جـآ زَن بـوבَن בل شـيـر مـے خـوآهـَב
ايـن جـآ بآيـَב مـَرב بآشـے تـآ بـخـوآهـے زَن بآشـے
سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدمکــ ــه دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
درســت زمانی که ســرت جــای دیگری گــرم است
دل مـــن همینــــجا یـــــــــخ میـــــزنــد !
چه فاصــله زیــادی است از سـر تـو تا دل مــن . .
انگار سکوت قانون شب است !حتی آنهایی که بیدارند بی صدا گریه میکنند . . .
- - - به روز رسانی شده - - -
در انـتـظـار تو ... کاسه صبر که هیچ ،صبر کاسه هم لبریز شد...
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟؟
غم ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﯿﺮﺳﻨﺪ …
دلم می گیرد وقتی می بینم او هست … من هم هستم … اما “قسمت” نیست !
.
جادهها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
همه جا...
همه جا تو بودی
و دلم را به بازی میگرفتی
و من نشناختمت
زیبایی سفر یه بی مقصد بودن آن است
زمین گرد است
و با آغاز نقطه ای به نقطه ای در پایان می رسی
اما زیبایی طی این مسیر آن است که با یک بار دیگر
طی کردن این مسیر شروع دیگری است
نه تو همان تویی
و نه آن مسیر همان مسیر
زیبایی زندگی ما مسافران این سیاره هم این است
در مسیر دوستانی پیدا می کنیم
که از بودن با آن ها می آوزیم لحظه هایی سبز و خاطره انگیز
برای خودمان رقم می زنیم
و از هم صحبتی با آنان کوله تجارب و آموخته های خود را پر می کنیم
اما پبش آنان توقف نمی کنیم
چه که سرشت دنیا همین است
ماندن
و رفتن
ماندن
و رفتن
ماندن
و رفتن
و نقطه پایانی پایان در این سفری که ما آغازگر آن
و پایان دنده آن نبوده ایم و نیستیم را که می داند؟
پیدا نیست.
تنها می رویم و می رویم
و آنان که نشستن را بر پیموندن
برتری می دهند
مردگانی هستند در بین زندگان.
خوانده ام صبر کردن با منتظر ماندن متفاوت است
انسان وقتی کاری انجام می دهد و هم زمان
چشم به راه رسیدن خبری؛
می شود صبر
اما وقتی هیچ کاری از دستت بر نمی آید و چشم انتظار
بر آمدن صبح دولتت
می شود انتظار
و من سال هاست که در انتظار بر آمدن ستاره بختم هستم
گاهی وقت ها هم فکر می کنم زندگی من
طعم همان دایره ای را دارد که افلاطون مشتاقانه
و حریصانه برش هایی از آن را میبلعید
از صفر به دوپی از دوپی به صفر
و باز تکرار و تسلسل
سلام
تمام اینهایی که گفتی یک لقمه نون میشه بدیم یکی سیر شه
/////
اي سرو پاي بسته به آزادگي مناز
آزاده من كه از همه عالم بريده ام
گر مي گريزم از نظر مردمان رهي
عبم نكن كه آهوي مردم نديده ام
سلام
اقاي 1ALAH
اولا با كدوم نويسنده بودي؟؟؟
دوما منظورتو بتوضيح؟؟؟
سوما نداره!!![nishkhand]
هر نویسنده
هوینجوری همشمیگذره و میگذره
تولد امسالمم شد
13مهر شد
بعله
چ زود . دیر شد
گاهی دلت بهانه هایی میگیرد که خودت انگشت به دهان میمانی...!!
گاهی دلتنگی هایی داری که باید فریادشان بزنی اما سکوت میکنی...!!
گاهی پشیمانی از کرده و نا کرده ات...!!
گاهی دلت نمیخواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانوهایت را تنگ در اغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!!
که میشناسی بنشینی و "فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ میشود...
گاهی دلگیری...شاید از دنیا...شاید از خودت...!!
احتياط ديگر لازم نيست! شکستنى ها، شکست ...