دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در غم ما روزها بیگاه شد /روز ها با سوز ها همراه شد
در جهان نتوان اگر مردانه زیست / همچو مردان جان سپردن زندگیست
دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدايا دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا[nishkhand]
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائشش خواند / اشلی لنا و اهلی من قبل هل عذارا
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
تورا دانش و دین رهاند درست / در رستگاری بباید جست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر ب مهر ب عالم سمر شود
دیروز جای پورسینا بود و سعدی /فردا بود منزل گه مردان بعدی
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش[nishkhand]
یوسف گمگشته باز اید ب کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احول دل خویشتنم
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد ان اشنا کرد
دوش ديدم كه ملاءك در مي خانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند[nishkhand]
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آید / درخت دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند
من در آن ظلمت شب آب حياتم دادند[nishkhand]
درین در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که فردا نایی آگه
هر جفت کند جنس و خود از جنس منزه / هر جفت کند جفت و خود از جفت مبرا
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود[nishkhand]
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
در خم زلف او آواره شدم / در خودم گم بودم و گم شدم و پیدا شدم
دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود زغم های جهان گشت فراموش
مراعهدیست باجانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چوجان خویشتن دارم
من اگر نيكم وگر بد تو برو خود را باش
هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد میدارد که بر بندید مهمل ها
ای فلک بر من عجب نقش غریبی ساختی
در مراد خویش بودم , نا مرادم سا ختی
ياد باد آن كه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غم ديده ي ما شاد نكرد
در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مزه چون سيل روانه
همی دعوی کنی خوایی و ژاژ /در همه کار ها حقیری و ژاژ
ژولیده پسر به راه می رفت / موی و سر وی به چاه می رفت [nishkhand]
تو را توش هنر مي بايد اندوخت
حديث زندگي مي بايد آموخت
تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن / در جهان گریاندن اسان است اشکی پاک کن
نعيم هر دو جهان پيش عاشقان به دو جو
كه اين متاع قليل است وآن عطاي حقير
روزگارم با تو روشن می شود / دشت و صحرا با تو گلشن می شود
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
ز دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند[tafakor]
درخت تو گر بار دانش بگیرید / به زیر آوری چرخ نیلوفری را
الا يا ايها الساقي ادركا سا و نا ولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها
این صورتش بهانست او نور آسمان است / بگذر ز نقش و صورت جانـــــــــش خوش است جانش
شب تار است و ره وادي ايمن در پيش
آتش تور كجا موعد ديدار كجاست؟