ایستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن …
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها
جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را
فقط به نمایش می گذارد ندارد . . .
نمایش نسخه قابل چاپ
ایستادگی کن ، ایستادگی کن ؛ و ایستادگی کن …
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها
جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را
فقط به نمایش می گذارد ندارد . . .
سکه های پول همیشه صدا دارند اما اسکناس ها بی صدا هستند
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرود بیشتر آرام و بی صدا باشید
شانس همان
تو هستی
که هر روز
با هزار
چهره
در من
پیدایی
ایناز
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام دل
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده
ودیگر محک زدن وزیرو رو کردنی در کار نباشد
رفیقی که من نگویم و
او بشنود
بخندم وحجم بغض را در خنده ام ببیند
رفیقی که بگویمش برو امـــــــا
بـــــــــماند
که نرود ....
بعضی ها حرفی میزنند
و
دلت رو میکشنند
بعد ب سادگی روبروی این قلب شکسته
می ایستند و میگویند: ناراحت شدی؟
چقدر زودرنجی تو من ک چیزی نگفتم....
عجب
این روزا حالو هوام خیلی ابری ...
با یه تلنگر کوچیک به بارون تبدیل میشه...
حالم بده خیلی بد ....!!
انقدر که بی تفاوتی یه دوست هم بدترش میکنه...
حالم بده مثل روزایی که بودی و نیست شدی...!!!
دلم سفر میخواد نمیدونم کجا ...!!!
پایبند کدوم دیار نمیدونم فقط برم .........
.................................................. ......
روزی می شود، به جایی می رسی که آدمها را نمی شناسی ...
باورشان نمی کنی ....صدایشان نمی زنی ...
دیگر نجواهای عاشقانه سر نمی دهی ....
دیگر عشق را ...زندگی را ...
در دهکده ی سبز خدا کنار سبزه و سفره ی مادر بزرگ ...نون و پنیرو کمی ریحان نمی بینی ...
وقتی احساس می کنی بره ای درمیان عالمی گرگ محبت جستجو می کنی ....
وقتی احساس می کنی ...
محبت در دلها مرده و جز افسانه چیزی نمانده ...
وقتی احساس می کنی ...
دیگر جایت انجا نیست می میری ....
از دنیای واقعی زیبایشان فرار می کنی ....
می روی می روی ...تا می رسی به دنیای دیگر ...
که اسمش هست دنیای مجازی ....
پر موسیقی ...پر عشق ...پر از خواهشهای غیر نفسانی ...
پر دوستت دارم های بی ریا ....
بدون تیغ ..بدون خنجر ...بدون نامردمی ...
اینجا فقط روح ها زندگی می کنند ....
از مادرم شنیده بودم روح پاره ای از تن خداست ....
پس خانه ای میسازی پر از حرف ...
حرفهای دلتنگی ...حرفهای تنهایی و حرفهای عاشقانه ....خانه ی نو ...زندگی جدید مبارک.
بعضی وقتا به یه جایی میرسی که با خودت میگی:
" دیگه از خودم چی مونده ؟ "
اونوقته که باید جمع کنی بری
اینجوری وقتی بهش فکر میکنی شاید کمتر یادت بیاد که کجاها تو رو ندید
اگه لج کنی با خودت بازم میمونی
بمونی هم اخرش باید بری
ولی اونموقع اونقدر شکستی که سر تا پات میشه خشم ...
خشم از همه ادمایی که یه روزی بهت " دوستت دارم " رو دوباره خواهند گفت
ولی دیگه نمیتونی اعتماد کنی به هیچ دستی که به طرفت دراز میشه ..
اعتمادی که شاید یکی یه گوشه دنیا بهش نیاز داره …..
چقدر بده که یه شبه بزرگ بشی و دیگه هیچ مار بوایی رو نبینی که یه فیل رو قورت داده
همش کلاه ببینی و کلاه و سرت رو بدزدی که بی هوا نذارنش رو سرت ….
رفتم توو تاپیک حرفای تیز بنویسم
خسته ام.. و ادامه متن....
دیدم اتفاقا اون صفحه همه نوشتن خسته ام[negaran]
منم خسته ام.. روحی و اینا بکنار بماند..خیر سرم..الان توانایی پردازش ندارم اونو بسنجم...
جسمی خسته ام...اما کسی درک نمیکنه...اونقدر خسته که بدون تکیه دادن به جایی توان راست نگهداشتن قامتم نیست... نفس هام به شماره افتاده... جوری که باید تلاش کنم برا نفس کشیدن... *****************[nishkhand][bamazegi]
دلم میخواد همه چی رو کنسل کنم برم بگیرم بخوابمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...20%2815%29.gifاما نمیشه....
دلم میخواد برم http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2818%29.gif به یه سبزه زار ... و یه درخت ... زیرش دراز بکشم..و هیچ صدای جز صدای طبیعت نشنوم... دوستم گندم هم باشه خوبه... روپاش بخوابم.... آخه حرف درخت و سبزه زار که میشه یاد اون میفتم...یجا همیشه میریم دیگه شرطی شدیم [khanderiz]
البته قبلش یه بلال هم دلم میخواد[nishkhand] ( شما میگین ذرت فکر کنم...اما ما میگیم بلال ..) واااایییی نمیدونم چرا یهویی دلم انقده بلال خواست[nadidan] نهار نخوردم هنوز ! گرسنمه!http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2815%29.gif از خستگی و گرسنگی دیگه اشتها هم ندارم! ولی به بلال فکر میکنم میبینمکه اشتها دارم[nishkhand][sootzadan]
این پرینت ها که که تموم نمیشننننننننن http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2815%29.gif
خدایا ..دریاب...خدایی حالم خیلی بده..[sootzadan]
دکتر علی شریعتی:
من که تمام عمر شاهد قربانی شدن و پایمال شدن حقیقت ها به وسیله ی انسان های مصلحت پرست بوده ام در مورد مصلحت عقده پیدا کرده ام و اعتقاد یافته ام که:
هیچ چیز غیر از خود حقیقت مصلحت نیست...
خوش بــه حال ِ انارها و انجیـرها ...
دلتنگ که می شـوند، مــی تـرکـنــد ...
مهدی اخوان ثالث
چه زیبا گفت دکتر شریعتی:
در دنیایی که روزی روح خودم مرا ترک میکند انتظار از دیگران نباید داشت....!
آهـــای مَــــردُم....!!!
عــــآشِــقــــش نشویـــــد...
به اندازه همه تان عـــآشــــقی کردم
برایش
http://www.kocholo.org/img/images/n6...pylknf0ony.jpg
مورد هست(به قول ستایش[sootzadan])
طرف یجوری پستای منو کپی میکنه!!!
انگار من مرجع تقلیدشم
والا....نخند با خودتم دزده[bihes]
آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . . .
مکالمه های کوتاه،
کفاف بلندگلایه های مرا نخواهد داد....
تا کی سلام کنیم.
حال هم را بپرسیم.
و به هم دروغ بگوییم که خوبیم؟!
دروغ هایمان از سیم های تلگراف
و کوه ها و دشت ها عبور کنند
و صادقانه به هم برسند...!
ما فقط
دروغ هایمان به هم میرسند....
تجربه بهترين درس است,هرچندحق التدريس آن گران باشد.......(کارلايل)
فقط يک نگاه اوکافى بودکه همه مشکلات فلسفى ومعماهاى الهى را برايم حل بکند.به يک نگاه اوديگررمزواسرارى برايم وجودنداشت.(صادق هدايت ،بوف )
ﺩﻧﻴﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ
ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﮔﻢ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﻱ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﭼﻤﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻨﺪﻧﺪ
ﻭ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﻳﮑﻲ ﺩﺭ ﻣﻪ
ﻳﮑﻲ ﺩﺭ ﻏﺒﺎﺭ
ﻳﮑﻲ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻳﮑﻲ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ
ﻭ ﺑﻲ ﺭﺣﻢ ﺗﺮﻳﻨﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﻑ
ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪ
ﺭﺩ ﭘﺎﺋﻲ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻱ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻩ ﭘﺲ ﻣﻴﺰﻧﺪ
ﻣﺜﻞ ﻧﺴﻴﻢ ﺳﺤﺮ
ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﺍﺗﺎﻗﺖ را
کفش کودک را دریا برد,
کودک روی ساحل نوشت:دریای دزد!
آنطرف تر مردی که صید خوبی داشت,
روی ماسه ها نوشت:دریای سخاوتمند!
موجی آمد ونوشته ها را شست.
دریا آرام گفت:از قضاوت دیگران نهراس,اگر میخواهی دریا باشی…
حافظ میگه: من از بیگانگان دیگر ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.........راست میگه
خیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــلی خوشم نمیاد که یه نفر هی حرفشو عوض کنه ، صبح یه چیز بګه ، شب عکس اونو بګه ، باز دو مرتبه !!! sh_omomi48
یعنی فقط رو اعصاب آدمه این حرکــــــت [sokoot]
و تو روی اون حرف حساب باز کنی [gooshnakardan]
گاهی یه مشکل و سختی ادم و قوی و آبدیده میکنه. بعد سپری کردن اون مشکل یاد میگیری چه جوری با مشکلات اینچنینی رو برو شی.تحملت زیاد میشه و ...گاهی تو یه مشکل ,با تمام سختی بی حدش مقاومت میکنی و قوی جلو میری.اون مشکل و اون دوران هم مثل همه دوران وخوشی ها و نا خوشی های زندگی بالاخره سپری میشه.مشکل و سختی رو با تمام توان و نیرو به نحو احسن , بالاخره با روسفیدی طی میکنی و اون مرحله از زندگی تموم میشه.
ولــــــــــــــــــی
بجای قوی شدن و پر توان شدن و .... تو مشکلات انچنانی , دیگه تحمل و توانی برات باقی نمی مونه.هرچی نیرو توان بوده سر همون مساله گذاشتی و هرچند به نوعی با روسفیدی از مشکل در اومدی ولی دیگه کمرت خم شده... بجای مقاوم شدن ، شکننده میشی......ریــکاوری های متعدد دیگه فایده نداره........ در مواجه با مشکلات اینچنینی یه روح شکننده برات باقی میمونه و بس.
بعضی اتفاقات آدم و خورد میکنه .له میشی.برای تمام عمرت.......................................... .................................................. ..........................................
خدایا شکرت....
بد قولی صفت بدی هست.
امید کسی را ناامید کردن بدتر از آن هست.
زندگی در گذر هست... سکون ندارد...
شاید در گذر بودنش باعث حرکتش شده. و او هم چنین تفکری یا تفکر دیگری داشته و شمارو طور دیگه توصیف کرده.
(ارتباطات اجتماعی قوی در گذر زندگی میتونه مانع این مشکلات بشه)
(حالا کی بهتون این بد قولی رو کرده که شمارو مجبور کرده سرتون رو به دیوار بکوبین؟[nishkhand])
راز زندگی و موی سپید در حادثه ای بخاطر تنهایی هاست.
گاش میشد همه باور کنند که زندگی را می شود کنار همدیگه به راحتی سپری کرد و مشکلات در کنار هم میشن شکولات.
بشر چون قدرت درک روابط عمیق را نداشته نیازمند بودن به همدیگه رو در جسم و جان و روح ما نهادینه کرده اند.
ماها حتی در گذر زندگی به همدیگه سخت محتاجیم ....پلۀ بالاتر یعنی کنار هم بودن بخاطر روح متعالی به کنار...
«قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ»
«کشته باد انسان چقدر ناسپاس هست»
آیۀ 17 سورۀ مبارکه عبس
http://dl.pop-music.ir/images/Tir92/Morteza.jpg
Morteza Pashaei – Jadeye Yektarafe
♫♫♫
باز دوباره با نگاهت
این دل من زیرو رو شد
باز سر کلاس قلبم
درس عاشقی شروعشد
دل دوباره زیرو رو شد
با تموم سادگی تو
حرفتو داری میگی تو
میگی عاشقت میمیونم
میگم عشق آخری تو
حرفتو داری میگی تو
…
میدونی حالم این روزا
بدتر از همست
آخه هرکی رسید
دل ساده ی من رو شکست
قول بده که تو از پیشم نری
واسه من دیگه عاشقی
جاده ی یک طرفست
میمیرم بری
آخرین دفعست
پرواز تو قفس شدم
بی نفس شدم
دیگه تنها شدم
توی دنیا بدون خودم
راستشو بگو این یه بازیه
نکنه همه حرفای تو مثه حرف همه
صحنه سازیه این یه بازیه
♫♫♫
بی هوا نوازشم کن
اشک و غصه هامو کم کن
با نگاه بی قرارت باز دوباره عاشقم کن
اشک و غصه هامو کم کن
دل من بهونه داره
حرف عاشقونه داره
راه دیگه ای نداره
غیر از اینکه باز دوباره
سر رو شونه هات بزاره
...
آفتاب ایلام طلوع خواهد کرد
هنگامی که تو دیگر یاوه گوی شهر دزدان نباشی
آبدانان آباد می شود
وقتی که عشق را از چشم های مردمانش نگیرند
و دهلران ترانه ی غمناکیست که شب ها
مردمان پارس را
به فکر فرو خواهد برد
مورموری ، اما تو.....
استوار بمان
روزی ما دوباره دستهایمان را
شالیزار قلب های با محبتتان می کنیم
روزی که درد برای چشم های بسته افسانه است ......
«ارمان صابری»
خوشبختي يعني قلبي را نشكني،دلي را نرنجاني ،آبرويي را نريزي و كسي از تو آسيب نبيند.
خوشبختي يعني بپذيري كه هيچ كسي كامل نيست و انسان جايزالخطاست.
خوشبختي يعني گذشته راببخشي تا تجارب دردناكش تكرار نشوند.
خوشبختي يعني شكر كني كه زنده اي ،احساس داري،دوستت دارند،و عشقي در قلب داري،و به يمن شاكر بودنت به آرزوها برحقت،خواهي رسيد...
چه ساده میگذرند ساعت های عمرمان
و ما چه ساده میگذریم از این ساعت ها
(والعصر ان الانسان لفی خسر......)
توانا بُود ، هَرکه دارا بُود ..
ز ثــروت دل ِ پیر ، بُرنا بُود ..
ز ثـــروت هر آن اَبـلــه ِ بی سواد،
به نزد کسان ، بـه بـــه ! .. چ آقا بــُود ..
بذار خیال کنم منم اونکه دلت تنگه براش
اونی که وقتی تنهایی پر می شی از خاطره هاش
اونکه هنوز دوستش داری اونکه هنوز هم نفسه
بذار خیال کنم منم اونی که بودنش بسه
اونی که بودنش بسه
دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی
بذار خیال کنم بذار اگر چه بی خیالمی
اگر چه بی خیالمی
بذار خیال کنم تو دلتنگیات
غروب که میشه یاد من میفتی.....
نـه کـه فقــط در آن شهــر،
نـه کـه فقــط در آن خيـابـان،
کـه در وجــب بـه وجــب خـاک اين دنيــا،
"يـک اتفـاق" منتظــر نشـسـته
تا مــن رد که مـي شـوم،
نـاگهــان بيـوفتـد و
تــو را بـه يـادم بيــاورد ..
http://cime.netau.net/up/abd8d2ce74e7.png
آمیــــــــــــــــــــــ ــــــــــن
(الآن نوشتم اینو چون دیشب از عمق وجود حسش کردم تو خواب [negaran])
واقعاً ناسپاسیم[sar dard]
یعنی صحنه ی خیلی خاصی بود قابل وصف نیست ، و باز شخص اصلی خواب من بودم
با این که کلی وسیله برده بودم اما هیچ کدوم به کارم نیومد
یه جای دور افتاده و خاص
تو یه اتاقی نشسته بودم برای استراحت
با اینکه مادرم و چند نفر دیګه هم بودن اما هیچ کس نمی تونست به دیګری کمک کنه
اتاق آجری بود و مقاوم ولی یه هو بارونی ګرفت که ګِل از پنجره ها و زیر دیوارا میومد تو مثل لجن می خورد به سر و صورت آدم
کلی ګذشت و تحمل کردیم ، باد ، بوران ... خیلی وضع داغون بود
جو یکم آروم شد نزدیک سحر
خواستم برم حموم کل وسایل لازمه رو برداشتم
اما!
از در و دیوارش جونور میومد بیرون اونم عجیب غریب
هزارپاهای مشابه عقرب دو دم بزرګ + ...
و از دم در برګشتم
خداییش نا سپاسیم و قدردان داشته هامون نیستیم
هر چی بود تو خواب لمسش کردم و یاد این جمله افتادم که نوشتید
از یک جای آروم رفتم به جایی که هیچ کدوم از وسایل ضروریم کاربردی نداشت
خوابم مفهوم داشت ولی حس تفسیر ندارم [nadidan]
هر کسیم که بخونه بګمونم ارتباطش رو متوجه نشه چون در اون لحظه نبودین ، نمیشه از رو هوا تجسم کرد
همش اینجوری خواب می بینم ، باید تغییر جهت بدم[nadidan]
زندگی به من فهموند که آدما نه دروغ میگن....
نه زیر حرفشون میزنن
هرچی میگن صرفا احساسشون در همون لحظس....
نباید بهش اعتماد کرد....
هيچ شباهتی به يوسف ندارم...
نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم...
فقط...
در " چاه " افتاده ام!!!