درميخانه ببستند خدايامپسند
كه در خانه ي تزوير و ريا بگشايند
نمایش نسخه قابل چاپ
درميخانه ببستند خدايامپسند
كه در خانه ي تزوير و ريا بگشايند
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
تا اين غزل شبيه غزلهاي من شود
چيزي شبيه عطر حضور شما كم است
تو همچو صبحي و من شمع خلوت شحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
ميل جان در حكمت است و در علوم
ميل تن در باغ و راغ و در كروم
ميل جان اندر ترقي و شرف
ميل تن در كسب اسباب و علف
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
برنيامد از تمناي لبت كامم هنوز
براميد جام لعلت دردي آشامم هنوز
ز بوی گل ز خواب بیخودی بیدار شد بلبل
زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را
آن دم كه به يك خنده دهم جان چو صراحي
مستان تو خواهم كه گزارند نمازم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی ست به پیرانه سرم