من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسدیادبود عمر خود تقدیم دوستان می کنم
نمایش نسخه قابل چاپ
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسدیادبود عمر خود تقدیم دوستان می کنم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
در نمازم خم ابروی تو در یاد امد
حالتی رفت که محراب به فریاد امد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم که سعی من و دل باطل بود
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمايی
یکی را داده ای صد ناز ونعمت
یکی را نان جو آغشته در خون
نفس نفس اگر از باد بشنوم بویت
زمان زمان کنم از غم چو گل گریبان چاک
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی ;)
یا رب سببی ساز که یارم بسلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تا چند زنم به روی دریاها کشت
بیزار شدم زبت پرستان کنشت
ترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند
بقدر بینش خود هر کسی کند ادراک
کربلا کعبه دلهاست خدا میداند
دیدنش آرزوی ماست خدا میداند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند
در کارگه کوزهگري رفتم دوش ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
ناگاه يکي کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
شايد نتوان حس مرا با تو نوشت ………. چو بي تو جهنمم ولي با تو بهشت
داني كه چرا من به تو وابسته شدم ………. آن روز خدا خاك مرا با تو سرشت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا ندانندم بد انديشان طريق عاشقي
در لباس ناشناسان راه ديگر مي زنم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق زنیک و بد ندارم جز غم
ماه رخسارش كه چون آيينه بودي درصفا/بي صفاگرديدبامن بي صفامي بينمش
آنكه هردم درره اومي فكنم خويش را/راه ميگردانم اكنون هركجامي بينمش
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل النهار آید
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی بمن آر
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
دست من خورد به ابي كه نصيب تو نشد
چشم من ديد در ان اب روان تصويرم
مادرم داد به من درس وفاداري را
عشق شيرين تو اميخته شد با شيرم
يا ابوالفضل (ع)
میسر نگردد به کس این سعادت
به کعبه ولادت به مسجد شهادت
(یا علی مدد)
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب؟
بگو ک گل نفرستد کسی به خانه من که عطر یاد تو پر کرده آشیانه من
تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی بجای ماه تو پرتو فشان به خانه من
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل عاشق که جای فریاد است
تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن;;)
نسترن جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا جان رسد بجانان یا جان ز تن بر آید;)
در بزم بادهنوشـــــــان ای غافـل از دل من
بستی دو چشم و گفتم، ميخانه بسته بهتر
روی اگر تابی ز آه گرم و سرد ما رواست
زحمت سرما ندارد ؛ طاقت گرما ، لطیف
فراق را به فراق تو مبتلا سازم
چنانکه خون چکد ازدیدگان فراق
قدحي دركش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببيني كه نگارت به چه ايين امد
دستي كه در فراق تو ميكوفتم به سر
باور نداشتم كه به گردن درآرمت
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید باغ صد خاطره خندید
در مذهب طريقت خامي نشان كفر است .
اري نشان دولت چالاكي است وچيستي.
يكي را كه سعي قدم پيشتر
به درگـاه حق منزلت بـيشتـر
رسم عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشتن ...
يا ز جانان يا ز جان بايد كه دل برداشتن ...