آنان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا
در قلب دیگران جای دارند
هراسی از فراموشی نیست
چرا که جاودانند
نمایش نسخه قابل چاپ
آنان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا
در قلب دیگران جای دارند
هراسی از فراموشی نیست
چرا که جاودانند
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد
گفتند مگه کوری ؟!
روزگارتان بی نیاز از جماعت نادان باد .
راز عشق ورزیدن به هر چیز درک این جمله است :
شاید روزی از دست برود
زندگی باغی است که با عشق باقی است
مشغول دل باشی ، نه دل مشغول
بیشتر غصه های ما از قصه های خیالی ماست
پس بدان اگر فرهاد باشی همه چیز شیرین است .
وقتي اور جينال به دنيا آمدي
حيفه كپي از دنيا بري
فقط خودت باش....!
و من از نوشتن لبریز...
و افسوس آنگاه که می آیم تا ذره ای از ذرّاتم تهی شود...
سکوت ، سکــــ وت ، و باز هــــم...
سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده
شاید گلی بروید
مانند گلی که در بهار روییده
پس به نام زندگی
هرگز مگو هرگز
پیدا شو
تو که نمی دانی این گشتن ها چقدر تلخ است
این جستجویی که نه به سر می رسد نه به سامان
آوارگی را باور نمی کنم
بغض را فرو می دهم
دوباره
براه می افتم
هيچ گاه نبايد به اجبار خنديد
گاهي بايد تا نهايت آرامش گريست
تبسم بعد از گريه از رنگين كمان بعد از باران هم زيباتر است!
............................................
من شکستن نمیدانم
ولی هر کس از کنارم گذشت شکستن را خوب بلد بود
همیشه چاره "رابطه " نیست!!
گاهی هم باید به "فاصله" فرصت داد ....
پيش از اينها
پيش از اينها فكر مي كردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا
به نام خدایی که اشک را آفرید تا سرزمین عاشقان آتش نگیردیارب:چه چشمه ایست عشق که من از آن یک قطره نوشیدم ودریاها گریستم.......
دلم دل نیست
دریا نیست
مرداب است
که موجی هم سراغش را نمی گیرد
نه میل زیستن دارد
نه می میرد ...
:(
باز امشب غزلی کنج دلم زندانی است.
اسمان شب بی حوصله ام طوفانی است
هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد
های ها ی دل دیوانه من پنهانی است
:!:
در خواب ناز بودم شبي
ديدم كسي در ميزند
در را گشودم روي او
ديدم غم است در ميزند
اي دوستان بي وفا
از غم بياموزيد وفا
غم با همه بيگانگي :(
هر شب به من سر ميزند
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی
و پرستوها در خوابند
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
[gerye]
بر لبم نام تورا می برم
تا برف مثل قند
در دل زمستان آب شود
یا به تو می اندیشم
یا به این می اندیشم
که چرا ؟
به تو می اندیشم !!!!!
چقدر سخت است که غم هایت را پشت دیواری از لبخندی از بغض پنهان کنی[negaran]..... که، چه میداند که اکنون به تو چه میگذرد[narahat]
20:1
یکشنبه 9/11/1390
کسی می داند فریاد را چگونه میتوان نوشت ؟؟؟
می دانم فریاد نوشتنی نیست ، اما .....
اما جایی برای فریاد کشیدن ندارم!!!!!
و استخوان هایم دیگر تاب فریاد های درون را ندارند
تنها جایی که میتوان فریاد کشید روی کاغذ است
کسی صدای فریاد کلمات روی کاغذ را می شنود ؟
همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم
از عمد
راه اشتباه را نباید برگشت....[negaran]
مهم نیست اینجا كجاست؟ بى تو همه جا دور است ...!
درآسمان خوبی ها
پرواز را آغاز کن ...تا اوج وحتی بالاتر از آن ...
برای آسمان سقفی متصورنیست ...
دوست داشتنِ کسی که شما رو دوست نداره
مثل بغل کردنِ کاکتوس می مونه
هر چی محکم تر بغل کنی
بیشتر آسیب میبینی ...
دوستی ها كمرنگ؛
بی كسی ها پيداست...
راست گفتی سهراب؛
آدم اینجا تنهاست ... !
صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است و
صبوری در راه خدا، ایمان است
هیچ انتظاری از کسی ندارم
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است!!!!!!!!
خيابان نيست كه از همان جايي آمدي بروي ...بفهم! ...اين لامصب اسمش احساس است.
[negaran]
پرواز را به خاطر بیار ، پرنده مرد نیست
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
به اندازه تمام روزهای گذشته ...
خسته ام
و به اندازه تمام لحظه های نیامده ...
دلزده...
هیچ کس براﮯ هیچ کس نیستـ
دنیا را ب افتخار کسانـﮯ خلق کرده اند
ڪ هیچ انتظار عاشقانه اﮯ از دنیا ندارند
دنیا براﮯ من و تو نیستـــــ جانمـ
حتـﮯ اگر تمام ڪـــافه هاﮯ شهر
مرا یاد خاطراتِ گم شده ام با تو بیاندازند..!
حالا مـבتـﮯ است،ذهنم را خالـﮯ ڪرבه ام
از خیال و בلم را از امیـב
نشستـہ ام لب ایوانِ روزمرگـﮯ
و نگـاه مـﮯ ڪنم بـہ ایـטּ روزهآ
ڪہ براﮮ خوבشان مـﮯ رونـב
رسیـבه ام بـہ بـﮯ حسـﮯ
بـہ بـﮯتفاوتـﮯ رسیـבه ام
بـہ حس برگـﮯ ڪہ مـﮯ בانـב
باב از هـر طرفــ ڪہ بیایـב
سرانجـامـش افتاבטּ استــ...!
زنـבگـﮯ مثل پیانو است،בڪمہ هاﮮ سیاه
براﮮ غم ها وבڪمہ هاﮮ سفیـב
براﮮ شاבﮮ هاست ،اما زمانـﮯ میتواטּ
آهنگ زیبایـﮯ نواخت ڪہ בڪمہ هاﮮ
سفیـב وسیاه با هم بـہ صـבا בر آینـב
هرچـہ مے روم ، نمے رسم !
گاهے بـا خود فڪر مےکنم
نکنـב مـטּ باشم،ڪلاغ آخـر قصـہ ها
..داغـــی...
تازه می فهمی چه بر سرت آمده ست...
لحظه ای که...
آنکه بعد از او آمده است "نامت" را صدا مـــی کند...
و
تمـــام دنـــیا روی سرت آوار مـــی شود
و
شهـــر خاطراتت روی قلبت ویـــران...
هــــي با تـــو ام!
این روز هــا از کنـار مــن که میگــذری احتیــاط کـن
هزاران کارگــر در مــن
مشغـــول کارنــد
روحیــه ام در دســت تعویض اســت
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد تو می اندازد طعنه های دیگران است!
شاید اگر این " دیگران " نبودند ،تو زودتر از اینها برای من ، مـُرده بودی
چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان که برای جان دادن به درخت ، جان می دهند
و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به نام بهار تمام می شود