پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
فروغ
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم كشانده بود
رفتم كه داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشكهاي ديده زلب شستشو دهم
رفتم كه نا تمام بمانم دراين سرود
رفتم كه با نگفته به خود ابرو دهم
رفتم مگو مگو كه چرا رفت ننگ بود
عشق من و نياز تو وسوز ساز ما
از پرده خموشي و ظلمت چو نور صبح
بيرون فتاده بود يك باره راز ما
لطفا وحشي بافقي
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
اکسیر حیات جاودانم بفرست
کام دل و آرزوی جانم بفرست
آن مایع که سرمایهی عیش و طرب است
آنم بفرست و در زمانم بفرست
قیصر امین پور
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
فردوســــــی
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
کـنون ای خردمـند وصـف خرد
بدین جایگـه گـفـتـن اندرخورد
کـنون تا چـه داری بیار از خرد
کـه گوش نیوشـنده زو برخورد
خرد بـهـتر از هر چـه ایزد بداد
سـتایش خرد را بـه از راه داد
خرد رهـنـمای و خرد دلگـشای
خرد دسـت گیرد بـه هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غـمیسـت
وزویت فزونی وزویت کـمیسـت
خرد تیره و مرد روشـن روان
نـباشد هـمی شادمان یک زمان
چـه گـفـت آن خردمند مرد خرد
کـه دانا ز گـفـتار از برخورد
کـسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلـش گردد از کرده خویش ریش
هـشیوار دیوانـه خواند ورا
هـمان خویش بیگانـه داند ورا
ازویی بـه هر دو سرای ارجـمـند
گـسـسـتـه خرد پای دارد ببند
خرد چشـم جانست چون بنـگری
تو بیچشم شادان جهان نسـپری
نخـسـت آفرینـش خرد را شناس
نگهـبان جانـسـت و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سـه رسد نیک و بد بیگـمان
خرد را و جان را کـه یارد سـتود
و گر مـن ستایم کـه یارد شـنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پـس بـگو کافرینش چـه بود
تویی کرده کردگار جـهان
بـبینی هـمی آشـکار و نـهان
بـه گـفـتار دانـندگان راه جوی
بـه گیتی بپوی و به هر کس بـگوی
ز هر دانشی چون سخن بـشـنوی
از آموخـتـن یک زمان نـغـنوی
چو دیدار یابی بـه شاخ سـخـن
بدانی کـه دانـش نیابد بـه مـن
فریدون مشیری
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
کسی مانند من تنها نماند
به راه زندگانی وانماند
خدا را در قفای کاروان ها
غریبی در بیابان جا نماند
سیمین بهبهانی عزیز
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
آه ، ای ناشناس ناهمرنگ
بازگو ، خفته در نگاه تو چیست ؟
چیست این اشتیاق سرکش و گنگ
در پس دیده ی سیاه تو چیست ؟
چیست این ؟ شعله یی ست گرمی بخش
چیست این ؟ آتشی ست جان افروز
چیست این ، اختری ست عالمتاب
چیست این ؟ اخگری ست محنت سوز
بر لبان درشت وحشی ی تو
گرچه نقشی ز خنده پیدا نیست
لیک در دیده ی تو لبخندی ست
که چو او ، هیچ خنده زیبا نیست
شوق دارد ، چو خواهش عاشق
از لب یار شوخ دلبندش
شور دارد ، چو بوسه ی مادر
به رخ نازدانه فرزندش
آه ، ای ناشناس ناهمرنگ
نگهی سخت آشنا داری
دل ما با هم است پیوسته
گرچه منزل زما جدا داری
آه ، ای ناشناس ! می دانم
که زبان مرا نمی دانی
لیک چون من که خواندم از نگهت
از رخم نقش مهر می خوانی
فروغ فرخزاد
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم
چرا بيهوده مي گوئي، دل چون آهني دارم
نمي داني، نمي داني، كه من جز چشم افسونگر
در اين جام لبانم، باده مرد افكني دارم
چرا بيهوده مي كوشي كه بگريزي ز آغوشم
از اين سوزنده تر هرگز نخواهي يافت آغوشي
نمي ترسي، نمي ترسي، كه بنويسند نامت را
به سنگ تيره گوري، شب غمناك خاموشي
بيا دنيا نمي ارزد باين پرهيز و اين دوري
فداي لحظه اي شادي كن اين رؤياي هستي را
لبت را بر لبم بگذار كز اين ساغر پر مي
چنان مستت كنم تا خود بداني قدر مستي را
ترا افسون چشمانم ز ره برده است و مي دانم
كه سرتاپا بسوز خواهشي بيمار مي سوزي
دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم رازگويت را
چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه مي دوزي
گروس عبدالملکیان [sootzadan]
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای “او” گرفته است…
من دلم عجیب گرفته است برای او … برای هر دویمان …
م . آزاد
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
گل من ، پرنده اي باش و به باغ باد بگذر
مه من ، شکوفه اي باش و به دشت آب بنشين
گل باغ آشنايي ، گل من ، کجا شکفتي
که نه سرو مي شناسد
نه چمن سراغ دارد ؟
نه کبوتري که پيغام تو آورد به بامي
نه به شاخسار دستي ، گل آتشين جامي
نه بنفشه اي ،
نه جويي
نه نسيم گفت و گويي
نه کبوتران پيغام
نه باغ هاي روشن !
گل من ، ميان گل هاي کدام دشت خفتي
به کدام راه رفتي ؟
پروین اعتصامی
پاسخ : شما يه شاعر انتخاب كن , نفر بعدي يه شعر از اون بگه
بر سر خاک پدر دخترکی * صورت و سینه به ناخن میخست
که نه پیوند و نه مادر دارم * کاش روحم به پدر میپیوست
گریهام بهر پدر نیست که او * مرد و از رنج تهیدستی رست
زان کنم گریه که اندر یم بخت * دام بر هر طرف انداخت گسست
شصت سال آفت این دریا دید * هیچ ماهیش نیفتاد به شست
پدرم مرد ز بی دارویی * وندرین کوی سه داروگر هست
دل مسکینم از این غم بگداخت * که طبیبش بر بالین ننشست
سوی همسایه پی نان رفتم * تا مرا دید ، در خانه ببست
همه دیدند که افتاده ز پای * لیک روزی نگرفتندش دست
آب دادم به پدر چون نان خواست * دیشب از دیده من آتش جست
هم قبا داشت ثریا ، هم کفش * دل من بود که ایام شکست
این همه بخل چرا کرد ، مگر * من چه میخواستم از گیتی پست
سیم و زر بود ، خدائی گر بود
آه از این آدمی دیوپرست
من خیلی این شعر پروین رو دوست دارم
احمد شاملو