در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
نمایش نسخه قابل چاپ
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم.
من از بيگانگان هرگز ننالم با من هر چه كرد آن آشنا كرد.
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
ياد باد آنكه سر كوي تو ام منزل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاك
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
بر اين دل پر از ملال پرنده پر نمي زند
دیگران از صدمه اعدا همی نالند و من
از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی
يارب مددي كن كه يارم به سلامت باز آيد و برهاندم از بند ملامت
تو را گم کرده ام امروز .... و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند
و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگینند ...
دوستان را می نپاید الفت و یاری ولی
دشمنان را همچنان بر جاست کید و ریمنی
ياد باد ايامي كه در گلشن فغاني داشتيم
ميان لاله وگل آشياني داشتيم