آرزو به آرزو … رویا به رویا پیر میشود ،
نه ثانیه به ثانیه … نه سال به سال!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
آرزو به آرزو … رویا به رویا پیر میشود ،
نه ثانیه به ثانیه … نه سال به سال!!!
http://upload7.ir/images/33871177365991419954.gif
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﻩ
ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﺪﯼ
ﭼﺮﺍ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ
بخند به این دنیا و همه آدماش
کسی که دردت رو درمان نکرد
حداقل بگذار حسرت شادیت رو بخورند
http://fa.parsiteb.com/images/normal...A%AF%DB%8C.jpg
این دنیا چی هست
اینورش مادری گریه میکنه چون بچه اش غذایش رو تموم نمیکنه
اونورش مادری گریه میکنه چون بچه اش غذای تو عکس رو تموم کرده
خدا در تو که خطایی راه نداره
پس فکری به حال این بنده خطا کارت بکن
روزی دروغ به حقیقت گفت :
میل داری به شنا برویم ؟؟
حقیقت ساده , پذیرفت
لباسهایش را در اورد و به دریا رفت
و دروغ لباسهای او را پوشید و رفت
از انروز دیگر حقیقت عریان و زشت است
و دروغ ظاهری اراسته و زیبا دارد
با لباس حقیقت ...!!!
http://8pic.ir/images/ykjjwr5d1bf9u80h29qi.jpg
حالمان بد نیست غم کم میخوریم(حمیدرضا رجایی)
حالمان بد نیست غم کم میخوریم
کم که نه هرروز کــم کـم میخوریم
آب میخواهـم سرابم میدهند
عشق میورزم عذابم میدهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چـــه بیـــدارم نکردی آفتـــاب؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بیگناهـــی بودم و دارم زدند
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیــداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشهام
تیشه زد بـر ریشه ی اندیشهام
عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافـــرم دیگر مسلمانــــی بس است
در میان خلق سردر گم شدم
عاقبت آلــــوده ی مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو میکنم
هـر چــــه در دل داشتم رو میکنم
من نمیگویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیـچ نشنفتن بس است
روزگــارت بــــــاد شیـرین ، شاد باش!
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
نیستم از مردم خنــــجر به دست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستــم بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد میبارد چون لب تر میکنم
طالعم شوم است باور میکنم
من که با دریا تلاطم کردهام
راه دریا را چـــرا گم کردهام
قفل غـــم بر درب سلولـــم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن
من نمیگویم که خاموشم مکن
من نمـــیگویــم فراموشم مکن
من نمیگویم که با من یار باش
من نمیگویم مرا غمخوار باش
آه ! در شهر شما یاری نبود
قصه هایــم را خریداری نبود
راه رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از در و دیوارتان خــــون مــیچکد
خون صد فرهادو مجنون میچکد
خستهام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسـرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
گویـی از فرهاد دارد ریشه ام
عشق از من دور و پایـم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایـم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس آیا فکرما را کرد؟ نه
فکر دست تنگ مـا را کرد؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه
هیــچ کس اندوه مـا را دید؟ نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر کـــه با ما بود ازما میگریخت
چند روزی است که حالم دیدنی است
حال من از ایــن و آن پرسیدنـــی است
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بــر حافظ تفأل مـــیزنم
حافظ ِ دیوانــــه فالــم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
« ما زیاران چشـــم یاری داشتیــم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»
نخ به نخ همه روز های ما همچون سیگاری برلبان "زندگی" دودمیشود...!
«ما که اطفال این دبستانیم»از کتاب و قلم گریزانیمغالباً تخس و لوس و بی ادبیمموی ژولیده و پریشانیماول ترم فکر شیطنتیمآخر ترم درس می خوانیمموقع امتحان پایان ترمبس که درمانده و پشیمانیم،خیره بر برگه بغل دستیلاجرم مثل فکس می مانیم!بی هدف می رویم دانشگاهارزش علم را نمی دانیمبعد طی مدارج عالیلنگ شغلی شریف می مانیمعوض حرفه ای درآمد زادر مسنجر تمام شب on ایم!سالها لنگ مدرکی هستیمتا که اقوام را بچزانیمخانه از پای بست ویران استبس که در بند نقش ایوانیم
نسیم عرب امیری
شاید برایت عجیب باشه این همه آرامشم
خودمانی میگویم ، به آخر که برسی فقط نگاه میکنی***میگویند شاد بنویس،نوشته هایت غم دارند...
ومن یاد مردی می افتم که با ویالونش گوشه ی خیابان شاد میزد،
اما با چشمهای خیس ...
***گفت :جبران میکنم!
گفنم :کدام را؟
عمر رفته را؟
روی شکسته را؟
دل مرده اما تپیده را؟
حالا من هیچ !جواب این تار موهای سفید را میدهی؟
نگاهی به سرم کرد و گفت:چه پیر شده ای!!
گفتم :جبران میکنی؟
گفت: کدام را؟؟؟؟؟!!!
***خدایا !چقدر سخته زندگی کردن در میان مردمی که فکرشون، سلیقه شون،نگاهشون، نظرشون با تو فرق میکنه!درست موقعی که تو به مرگ فکر میکنی اونها به خوشبختی تو می اندیشند!
خدایا بشکن این آیینه ها راکه من از دیدن آیینه سیرممرا روی خوشی از زندگی نیستولی از زنده ماندن ناگزیرم...***چه آزمون دشواریستقلبت را در سممت چپ بگذارندو بگویند برو به راه راست****به بودنها دیر عادت کن و به نبودنها زودآدمها نبودن را بهتر بلدند...***خدایا !یا نوری بیفکن ، یا توری!ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس میترسد!***زخم که میخوری ، مزه مزه اش کن!حتما نمکش آشناست!!!***آدمی به خودی خود نمی افتداگر بیفتد ، از همان سمتی می افتد کهبه خدا تکیه نداده است...