میخواهم روی دیوار بنویسم;
بنویسم
بنویسم
بنویسم دوستت دارم
تا هر موقع از کنار این دیوار رد شدی یاد چشمای من بیفتی!
ب/و
نمایش نسخه قابل چاپ
میخواهم روی دیوار بنویسم;
بنویسم
بنویسم
بنویسم دوستت دارم
تا هر موقع از کنار این دیوار رد شدی یاد چشمای من بیفتی!
ب/و
بعد از مرگم تکه یخی به شکل صلیب بر روی سنگ قبرم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید اب شودوبه جای یار برایم گریه کند
خدا ازت دلگیرم
خدا آهای خدا کجایی اون بالا بالا هایی یه نگا به این پایین بنداز
خدا صدامو میشنوی ازت دلگیرم خدا
خدا کجایی که دیگه خسته شدم
خدا میگن بزرگی میگن مهربانی
پس خدا اینو ازت میخوام عشق تو دلم رو خاموش کن ،
دیگه نزار عاشق بشم
بسه بسمه
بسه نزار گدایی عشق کنم
خسته شدم
خسته شدم بس گدایی کردم
خستم
بسه دیگه خدا خدا بسه
دارم میمیرم
************************************************** **************************
نمیدونی چه سخته دل بریدن
نمیدونی چه تلخه پرکشیدن
ولی باید برم هم غصه من
که بین ما همه پلها شکسته ان
دیگه میرم قشنگه نازنینم
نشد شوقی تو چشمات ببینم
نشد دنیامو زیر پات بریزم
دیگه میرم دیگه میرم که بمیرم
دارم میرم که بمیرم عزیزم
بنواخت دست مصطفی آن اُستُن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
≈≈≈≈≈≈خدایا ما را از اسارت نفس آزاد کن که آن بزرگترینِ اسارتهاست≈≈≈≈≈
https://lh5.googleusercontent.com/-2...6M/h301/11.jpg
(ݓ_ݓ)
مهرناز
1am
30/05
تا پر و بالت نســوخته شــــــــــــــــــــاپرک پـــرواز کن
گاهی نمیشود بسرایم؛
وقتی تو، دورترین اتفاق جهانی
من ناتوانترینِ شاعر در این زمینم...
این باران ،دل پری آسمان است
میگیرد ومیگیرد و میگیرد
ویکدفعه میترکد
میخواهد ببارد، اما نمیبارد
میغرد و فریاد میکند، اما نمیبارد
مثل مصیبت زده ها که ضجه میزنند ، اما اشک نمیزیزند
میماند و میماند و میماند
و ناگهان در خلوت
بغض میترکاند ....
باران اینروزها دل پری آسمان است ....
نیلوفـــر .ر[golrooz]
1:24
هنوز امیدوارم ... سالهاست همین امید نجاتم داده است .
یک شـــب آتش در نیستــــانی فتـــاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعلــــه تا مشغول کـــار خویش شـد
هر نی ای شمــع مــــزار خویش شــد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست
مر تو را زین سوختن مطلــــوب چیستگفت : آتش بــی سبب نفــــروختـم
دعــــوی بـــی معنیــت را ســــوخـــتم
زان که می گفتی نی ام با صد نمــود
همچنــــان در بند خـــود بودی کـــه بود
با چنین دعوی چــــرا ای کـــم عیــــار
برگ خــــود می ساختـــی هر نو بهــار
مــــرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجـــش آتــــش است