من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت انبوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
نمایش نسخه قابل چاپ
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت انبوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در ان سر عشق
قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من
زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست
تا بهار دلنشین آآمده سوی چمن ... ای بهار آرزو بر سر من سایه فکن
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله اموز صد مدرس شد
در کارگه کوزگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
شکر ایزد که به اقبال کُلَه گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار اخر شد
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد ...
بر سر آتش جور تو کبابش کردند...
زندگی کردن من مردن تدریجی بود....
آنچه جان کرد تنم عکر حسابش کردند....
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
ای دوست شکر بهتر! یا آن که شکر سازد!
خوبی قمر بهتر ... یا آنکه قمر سازد!
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائشش خواند
اشلی لنا و اهلی من قبل هل عذارا
ای عشق همه بهانه از توست ... من خاموشم این ترانه از توست!
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی ... از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند[golrooz]
دست در حلقه ان زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس......... مصراع دوم؟؟![esteress]
ما با سین ادامه میدیم :
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بر آسایم زین حجاب ظلمانی[golrooz]
یک نفس پیک سحری بر سر کویش کن گذری گو به فغان به فغلنم به فغانم
ای که به عشقت جلوه منم گفتی از عشقت دم نزنم من نتوان نتوانم نتوانم
با صدای استاد کوروس سرهنگ زاده
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید[golrooz]
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا
به جز از خاک درش با که بود بازارش
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سر الله است[golrooz]
تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
نتوان وصف تو گفتن که در وصف نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی.
یعنی که نموده اند در آیینه صبح / روزی گذشته است و تو بی خبری
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آمد آخر دوستداران را چه شد؟
در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند / گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آوازه ی جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم.
می کوش که هر چه گوید استاد / گیری همه را به چابکی یاد
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.
تیر و تبر ببر به بر پیر تیز گر / گو تیر تیز کن تبر از تیر تیز تر
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
راه پنهانی میخانه نادنند همه کس جز مون زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
حافظ