وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا
آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار
آتش آه گو بسوز آنچه به دل هوس مرا
نمایش نسخه قابل چاپ
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا
آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار
آتش آه گو بسوز آنچه به دل هوس مرا
افسوس که این دهکده را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
هر ساعتم چنان کند از غصه پايمال
کز دست او فعان به فلک بر شود مرا
از بتان آن طلب ار حسن ناسی ای دل *** کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
در دلم بنشستهاي بيرون ميا
ني برون آي از دلم در خون ميا
اگر کعبه مطاف خاکیان است
و یا گر قبلهی افلاکیان است
طواف کعبه و سنگ سیاهش
به گرد مهدی صاحب زمانست
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت
تا ژندهء عشق حق بر افراخته ايم
از مخمل خون به تن کفن ساخته ايم
ما مفت نه سهم می بريم از خورشيد
دامن دامن ستاره پرداخته ايم
من دایره را به فکر خود گرد کنم
چون در ره من هیچ نباشد ضلعی
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم