تو را من یاس و سنبل هم نگفتم / و حسنت را به بلبل هم نگفتم / تو زیباتر ز گلها بودی و من / به تو نازک تر از گل هم نگفتم .
نمایش نسخه قابل چاپ
هوا سردست ...
من از عشق لبریزم
چنان گرمم ...
چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....
که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست!
هوا سردست اما من ...
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی ...
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم ...
به خود آرام میگویم :دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا... من دسته های نرگس دی ماه را
در راه می چینم !!
سالها رفت و هنوزیک نفر نیست بپرسد از منکه تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگریگاه با ماه سخن می گوییگاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جوییراستی گمشده ات کیست؟کجاست؟صدفی در دریا است؟نوری از روزنه فرداهاستیا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی ، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی
ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفتهاز های و هوی دنیا امشب دلم گرفتهیک سینه غرق مستی دارد هوای باراناز این خراب رسوا امشب دلم گرفتهامشب خیال دارم تا صبح گریه کردنشرمنده ام خدایا امشب دلم گرفتهخون دل شکسته بر دیدگان تشنهباید شود هویدا امشب دلم گرفتهساقی عجب صفایی دارد پیاله ی توپر کن به جان مولا امشب دلم گرفتهگفتی خیال بس کن فرمایشت متین استفردا به چشم اما امشب دلم گرفته
من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟
اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــ ــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــ ــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــــ ـــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمـــــــــــــــــــــــ ـــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــ م
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــ ــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
شب از مهتاب سر میرهتمام ماه تو آبه؛شبیه عکس یک رویاست،تو خوابیدی ،جهان خوابه!زمین دور تو میگردهزمان دست تو افتادهتماشا کن!سکوت تو عجب عمقی به شب داده!تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندیشب از جایی شروع میشه،که تو چشماتو میبندیتو را آغوش میگیرمتنم سرریز رویا شهجهان قد یه لالایی،توی آغوش من جا شهتو را آغوش میگیرمهوا تاریکتر میشه!خدا از دستهای تو بمن نزدیکتر میشه...زمین دور تو میگردهزمان دست تو افتاده؛ تماشا کن!سکوت تو عجب عمقی به شب دادهتمام خونه پر میشه،ازین تصویر رویاییتماشا کن! تماشا کن!چه بیرحمانه زیبایی..............!
من با پاک ترین واژه تو را یاد میکنم
به تو که لحظه لحظه زندگیم با تو رنگ گرفت
رنگ زیبای و متانت ، پاکی و صداقت
تو را دوست می دارم به اندازه سالهای بدون تو.......
غوغای من
فقط یلدا نیست که طولانی ترین شب سال است
تمام شبهای بی توبودن برای من یلداست
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
-- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
--- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
---- i♥u`•.¸
----- i♥u`•.¸
فراموشت میکنم با تمام خاطراتت…..
فراموشت میکنم با تمام عشقی که به تو دارم……
فراموشت میکنم گرچه باران دیدگانم جاریست…….
فراموشت میکنم با تمام احساس بی نظیری که به تو دارم………
فراموشت میکنم گرچه سخت است……..
فراموشت میکنم گرچه تلخ است………
فراموشت میکنم……آری ……..فراموشت میکنم
اما…………
اما مگر میشود فراموشت کرد؟
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده
ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
بي اسم حتي مي شه عاشق شد
بي هيچ ردي از خدا رو خاك
من سال ها عاشق شدم بي او
يك حس بي تفسير وحشتناك
من عاشق رفتار هاي تو
اين ترس بي اندازه از دينم
تو عاشق چيزي كه پنهونه
من عاشق چيزي كه مي بينم
بي اسم حتي مي شه عاشق شد
جادوي اين دلدادگي كم نيست
تا سيب هاي كال بي تابند
حواي من تقصير آدم نيست
دور از تو افتادم ولي هر شب
حس مي كنم بسيار نزديكي
خاموش شد فانوس من اي كاش
عادت نمي كردم به تاريكي
بي اسم حتي مي شه عاشق شد
بي هيچ نامي از تو يا از من
بيدار كن اين ترس پنهونُ
اين عادت هر روزه رو بشكن
ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آنچه او در کار من کردست در کارش مکن...
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
امروز که آینه جوابش سنگ است / در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است / هر کس که نداند تو خودت می دانی / آری به خدا دلم برایت تنگ است .
لبخند زدی و آسمان آبی شد / شب های قشنگ تیره مهتابی شد / پروانه ای از تولد زیبایت / تا آخر عمر غرق بی تابی شد .
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
به فکر نوازش دست های منی ، بی آنکه بدانی که این دلم است که تنها مانده ، دست هایم دوتایند !
جان رفته ولی زخم جفایت نرود / تاثیر دو چشم بی وفایت نرود / فرشی ز دل شکسته انداخته ام / آهسته بیا شیشه به پایت نرود .
من از شوق تو لبریزم گل من / کجایی بی تو پاییزم گل من / ز پا افتاده ام بازآ که شاید / به دیدار تو برخیزم گل من .
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت: چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.
عرفان نظرآهاری
سهراب : گفتی چشمها را باید شست !
شستم ولی.....
گفتی جور دیگر باید دید!
دیدم ولی.....
گفتی زبر باران باید رفت
رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده...
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند
حیف من زاده ی امروزم.
خدایا جهنمت فرداست
پس چرا امروز می سوزم.
باد
کدام تکه از روح تو را
کنده و تا اینجا آورده؟
که چنین چرخ می زنی
نگـــاه میکنمـ از غمـ به غمـ
که بیـــشتر استـــ
به خیسیـ چندانیـ که عازم سفر است
من از نگــاه کلاغیـ که رفــت فهمیدمـ
که سرنوشت درختانـ باغ من تبر استـ
شکوه دنیا همچون دایره ای است بر روی آب
که هر زمان
بر پهنای خود می افزاید
و در منتهای بزرگی هیچ می شود
ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر ، و گیاهی به نماز.
غم ها را گل کردم ، پل زدم از خود تا صخره ی دوست.
من هستم ، و سفالینه ی تاریکی ، و تراویدن راز ازلی.
سر بر سنگ ، و هوایی که خنک ، و چناری که به فکر ، و روانی که پر از ریزش دوست.
خوابم چه سبک ، ابر نیایش چه بلند ، و چه زیبا بوته ی زیست ، و چه تنها من!
تنها من ، و سرانگشتم در چشمه ی یاد ، و کبوترها لب آب.
هم خنده ی موج ، هم تن زنبوری بر سبزه ی مرگ ، و شکوهی در پنجه ی باد.
من از تو پرم ، ای روزنه ی باغ هم آهنگی کاج و من و ترس!
هنگام من است ، ای در به فراز ، ای جاده به نیلوفر خاموش پیام
رنگ رخساره نبینی و ندانی ز نهان
چه کنم جز که بگویم سخن عشق عیان
نامه در دست نسیم است لب پنجره آی
منتظر باش که هر آن برسد نامهرسان!
کردهام آنچه که در مذهب ابراهیمیست
بردهام عقل به قربانگه عشقش قربان
صبح عید است و نهان از نظر خفتهدلان
بوسهها بر رخ هر برگ نشاند باران
بار دیگر رسدم جامه سبزی ز بهار
برکنم، برکنم این رخت که پوشانده خزان
تو قفل تن شکستهای، درون جان نشستهای!
رها شدم! سبک شدم! تو بند دل گسستهای
چو خواندیم به سوی خود، نخست باورم نشد!
دوباره بانگ برزدی: بیا بیا که رستهای!
رهاندهای دل مرا ز رنج اخم و تخم غم!
لبم ز خنده پر شده، چه خندهی خجستهای!..
رنجش از صفرا و از سودا نبود .. بوی هر هیزم پدید آید ز دود
دید از زاریش کو زار دل است .. تن خوش است و او گرفتار دل است
عاشقی پیداست از زاری دل .. نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علت ها جداست .. عشق اُصطرلاب اسرارِ خداست
عاشقی گر زین سرو گر زان سر است .. عاقبت ما را بد آن سر رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان .. چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است .. لیک عشق بی زبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت .. چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت .. شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلــــــیل آفــــــــــتاب .. گر دلیلت باید از وی رو متاب
از وی از سایه نشانی میدهد .. شمس هردم نور جانی میدهد
سایه خواب آرد ترا همچون سمر .. چون برآید شمس اِنشق القمر
خود غریبی در جهان چون شمس نیست .. شمس جان باقیی کِش اَمس نیست
شمس در خارج اگر چه هست فرد .. میتوان هم مثل او تصویر کرد
شمس جان کاو خارج آمد از اثیر .. نبودش در ذهن و در خارج نظیر
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه پنهان سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه بیهوده میخوانید.
چرا که ترانه ما
ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
من
پری كوچك غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.