آنقدر مرا سرد کرد
از خودش
از عشق
...
حالا
بجای دل*
یخ بسته ام!
.
.
.
آهای!
روی احساسم پا نگذارید
لیز می**خورید...........!!...
نمایش نسخه قابل چاپ
آنقدر مرا سرد کرد
از خودش
از عشق
...
حالا
بجای دل*
یخ بسته ام!
.
.
.
آهای!
روی احساسم پا نگذارید
لیز می**خورید...........!!...
حق با تو بود
باید دلم را پس بگیرم
دست های من
خالی تر از این حرفهاست
پشت سرت را فراموش کن
برو و آسوده باش
کسی به سنگها
تهمت عشق نمی زند….
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟...
زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب ؟
.........که همین نزدیکی عشق را دار زدند , همه جا سایه ی دیوار زدن !
وای سهراب دلم را کشتند
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!
آری، اگر بسیار، اگر کم فرق دارند
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند!
__________________
کلمه ها دارند خفه ام می کنند . دلم می خواهد بی بهانه حرف بزنم برایت و تو بنشینی و مشتاقانه نگاهم کنی و در دلت هم شاید به نگاه کودکانه ام لبخند بزنی .
دلم فقط یک صدا می خواهد .یک نگاه می خواهد. دلم می خواهد فقط مال تو باشم . مال خود خودت . خواسته ام بزرگ است وتو هم ..
ازم پرسيد منو بيشتر دوست داري يا زندگيتو * خوب منم راستشو
گفتم و گفتم زندگيمو * نپرسيد چرا ! گريه کردو رفت *
اما نمي دونست که زندگيم اون
کمی آنطرف تر پسرک نشسته بود
پسرک پرتقال می فروخت
واکس هم می زد
و گاه گلهای پارک را دزدکی می چید
و به دختر همسایه هدیه می کرد
پسرک امروز بزرگ شده
و دیگر پرتقال نمی فروشد و گلهای پارک را نمی دزدد
اما هنوز واکس می زند نه کفشهای مردمان را
که زندگی اش را
می شود در چشم تو بیتوته کرد
در چمنزار نگاهت بوته کرد
در شبم جز عشق تو مهتاب نیست
بی تو در چشمان خیسم خواب نیست
در فراقت بی قرار وخسته ام
مثل مرغی زخمی و پر بسته ام
سرد چون سرمای سخت زمهریر
تشنه مثل سینه ی خشک کویر
تا تو می آیی مداوا می شوم
مثل غنچه از شعف وا می شوم
رخت تنهایی ز جانم پاره کن
دردهای سینه ام را چاره کن
مثنو های دل من را بخوان
من فدای چشم تو با من بمان
دوست می دارم تورا دلدار من
عاشقت می مانم ای زیبای من
هـر چند که دلـتنگ تر از تنـگ بلـورم
بـا کـوه غـمت سنگ تر از سنگ صبـورم
انـدو ه مـن انبوه تر از دامـن الـوند
بشکوه تر از کــوه دمـاوند غـرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مـویی ز سر مـوی تـو دورم
ای عشق به شوق تو گذرمی کنم ازخویش
تو قـاف قرا ر من و من عین عـبورم
بـگذار به بـالای بلند تو ببالم
کـز تیره ی نیـلوفرم و تشنه ی نـورم
__________________
آسمان خسته ام از هرچه که می باری تو
ای زمین جوش و خروشت به کجاست؟
اینچنین نیست
نه چنین نیست
بسی رسم وفا
همه تنها شده ایم
همه غرق یم غمها شده ایم
یاد آن روز بخیر
که کنار هم و بی غصه دنیا بودیم
اسمان
ای زمین
خبری از دل پر درد مه و باد کجاست؟
و چه کس میداند غصه باد چه بود غم بنهفته به رخساره ی این ماه چه بود؟
دل به اندازه ی این وسعت دریا تنگ است
اری اری
همین است تناقض
دل من میان این وسعت سینه تنگ است
گویی انگار زمان با دل من در جنگ است
به کدامین گنهم؟
به کدامین تقصیر؟
ما چرا تنهاییم؟