بچه که بودم میدانستم هر وقت گم شدم باید سر جایم بمانم....
حال... مدتهاست ایستاده ام اما کسی مرا پیدا نمیکند...
نمایش نسخه قابل چاپ
بچه که بودم میدانستم هر وقت گم شدم باید سر جایم بمانم....
حال... مدتهاست ایستاده ام اما کسی مرا پیدا نمیکند...
شعری از پاول سلان
واژهی به-قعر-رفتن،
که ما
آن را خواندیم.
سالها
و واژهها از آن میگذرد
و ما
همچنان همانیم.
میدانی،
مکان بینهایت است،
میدانی،
لازم نیست پرواز کنی،
میدانی،
آنچه را در چشم تو میبینم،
ژرفای
مرا ژرفتر میکند.
با تهمانده شراب
و بیکسی، با این هر دو
:
من سوار
بر اسب از میان برف میگذرم، و تو...
خدادر دوردست
– کمی آنسوتر _ میخواند،
و برای
آخرین بار
ما سوار
بر اسب
از فراز
پرچین انسان میگذریم.
می گویند آخر خنده گریه است ...
بهانه ای جور کنید بخندم !
بغضی در گلو دارم ...
اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته است
خصوصیاتش رو که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را
می نویسد
وقت می گذارد برایم
وقت می گذارم برایش
نگرانش می شوم
دلتنگش می شوم
وقتی در صحبت هایم به
عنوان دوست یاد می شوم
مطمئن می شوم که حقیقیست
هر چند کنارهم نباشیم
هر چند صدای هم را نشنیده باشیم
من برایش سلامتی و شادی
آرزو می کنم
هر کجا که باشد
خدایامن حواسم به همه هست به جزتــــو
پس تـــوهم حق داری حواست به همه باشدجزمن
- - - به روز رسانی شده - - -
خدایامن حواسم به همه هست به جزتــــو
پس تـــوهم حق داری حواست به همه باشدجزمن
خــودَم قَبـــول دارم بغض هایم کـــهنه شـــده اند... آنـــقدر کــهنه…
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک آن
یــادگــاری نــوشت…
مینویسم و میگذرم...
تو هم بنویس و…
برو…
- - - به روز رسانی شده - - -
خــودَم قَبـــول دارم بغض هایم کـــهنه شـــده اند... آنـــقدر کــهنه…
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک آن
یــادگــاری نــوشت…
مینویسم و میگذرم...
تو هم بنویس و…
برو…
مهدی جان ... دلم گرفته!!
موسیقی دروغ ِسرنوشت
آرامش ِ آهنگ معنوی را ربوده
به حالم توجه نما که به سوی تو گریخته ام...
با قلبی رنجور از غم روزگار
غصه هایی که تکرارش روحم را زخمی و قلبم را پاره پاره کرده اند
ترا می جویم ...
دلم گرفته!!
از قلب های پراز کینه ی انسان ها!!
خسته ام !!
از این دنیا و از هوای نفس ها!! از خودم .... خودم...خودم خسته ام...
اللهم عجل لولیک الفرج...
آنقدر زمين خورده ام که بدانم
براي برخاستن
نه دستي از برون...
که همتي از درون لازم است ...!!
حالا اما
نمي خواهم برخيزم
مي خواهم اندکي بياسايم
فردا برمي خيزم
وقتي که فهميده باشم
چرا زمين خورده ام...؟؟؟
گاهی به قدری دلم برایت تنگ میشود که حاضرم حتی با دیگری ببینمت
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند ، اما نه وقتی که در کنارشان هستی ، نه !
آنجا که در میان خاک خوابید ، سنگ را تمام می گذارند و می روند
*******************************
همیشه حرف از رفتن هاست ، کاش کسی با آمدنش غافلگیرمان کند
***********************
دیگر تمام شد !
آرزو هایم را گذاشتم در کوزه با آبش قرص های اعصابم را میخورم