مکه برای شما، فکه برای من!بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند….
"شهید آوینی"
نمایش نسخه قابل چاپ
مکه برای شما، فکه برای من!بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند….
"شهید آوینی"
http://s3.picofile.com/file/7542396448/223223.jpg
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند. اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه... آن جا که در میان خاک خوابیدی؛ «سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!
http://s3.picofile.com/file/7542385157/2rrq5ub.jpg هرگز شادي آدمها را از ميزان خنده هايشان نسنجيدهرگز تنهايي آدمها را از تعداد دوستانشان قضاوت نكنيد
هرگز تحمل آدمها را از ميزان ايستادگي شان تخمين نزنيد
هرگز...
آدمها باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگ دست بکشی !
باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگ ناراحت باشی
آدمها باعث میشن با یه سری از احساسات قشنگت بجنگی !
باعث میشن از یه سری از فکرهای قشنگت پشیمون بشی !
آدمها باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگ نری !
آدمها باعث میشن اونقدر از حس های قشنگت ناراحت بشی که بخوای نباشن، که از بین ببریشون !
دلتنگم اقاجون
دلتنگ دلتنگتم
با پاهای پیاده زدم به جاده کوله بارم غم
دلتنگم اقاجون
دلتنگ دلتنگم
با پاهای پیاده ،زدم به جاده کوله بار غم
http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/.../Emam_Reza.jpg
وای از این روز و شبای هرزه گرد ...
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر کی هست ز خوبی قراضههاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست وان لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
مولوی
بچه که بودیم
جاده ها خراب بود، نیمکت مدرسه ها خراب بود، شیرای آب خراب بود، زنگ در خونه ها خراب بود
ولــــــــــی
آدما سالم بودن !
در صحرای دور
گله ای می کرد با چوپان عبور
سبزه زاری بود و صحرایی و دشت
گوییا موسی از آنجا میگذشت
دید چوپان را کناری مست مست
رو بسوی آسمانها برده دست
گاه گاهی در پی بزها دوان
گاه گاهی اشک از چشمش روان
گاه گاهی غرق دریا سکوت
گاه گاهی ناله و گاهی فغان
گویا با نغمه های جانگداز
با خدایش اینچنین میگفت رازای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی تا شوم من چاکرت
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت
جامه ات شویم شپشهایت کُشم
روز و شب با آروزهایم خوشم
دستکت بوسم بمالم پای تو
وقت خواب آیم بروبم جای تو!
ای همه بزهای من ارزانیت
گوسفندان را کنم قربانیت
شیر بزها را بدوشم تا بنوشی
جامه ای از پشم بزهایم بپوشی
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی
سالها اینگونه از مردم جدا
گفتگو می کرد چوپان با خدا
گله در صحرا رها میکرد و خویش
گوشه ای گه شاد بود و گه پریش
گه ز مستی یاد میکرد از خدا
گه بزی میکرد در راهش فدا
در کنار سبزه زاران در میان لاله ها
از خدا میگفت با بزغاله ها
بخت بد را بین که پیغمبر خموش
بر سخنهای شبان میکرد گوش
خشم در رخسار موسی شد عیان
ناگهان فریاد سر داد ای شبانه
های چوپان
های چوپان
چیست در رویای تو
کیست در پنهان و ناپیدای تو
چیست آن جام می اندر دست تو
کیست آن پروردگار مست تو
های چوپان
های چوپان
های چوپان
با خداییم
با خدایم
با خدایم من
با خدایم
با همان دیر اشنایم من
//////////////
هی هی هی های های های
میروم با گوسفندام باز تنها میشوم
من اینجا با خدایم رازها دارم
برایش مینوازم لوله و آوازها دارم
های های های هی هی هی
برو چوپان بترس از عاقبت زین کار پروا کن
بترس از آتش دوزخ برو از وی تمنا کن
بخواه از وی ببخشاید گناهت را
بگو نادیده گیرد اشتباهت را
هی هی هی هی هی هی
وگرنه آتشی آید زبانت را بسوزاند
عذاب آسمانی خانمانت را بسوزاند
بگیرد گسفندان را بزهایت بمیراند
نشاند گریه بر رخسار خندانت
هی هی هی های های
کجا چوپان تواند با خداوندی سخن گفتن
خدا کی میتواند در کنار یک چوپان خفتن
برو ای بی خبر از رازهای عالم هستی
سخن کوتاه کن چوپان که مست هستی
های موسی من پشیمانم
دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
من ندانستم کجایم کیستم
روز و شب اندر خیالش زیستم
میروم با دردهایم باز تنها میشوم
میروم با گوسفندانم اسیر دشت و صحرا میشوم
هی هی هی هی هی هی
های های های های های
هی هی هی هی هی هی
او ملامتهای موسی را شنید وخسته رنجور شد
اندکی ایمانی که در دل داشت چوپان کور شد
رفت گریان تا خدایش را ز نو پیدا کند
رفت تا روح پریشان گشته را شیدا کند
وحی آمد بار دیگر از خدای
گفت موسی وای بر تو وای بر من وای وای
تو شبان را کرده ای از من دورتر
بنده ام گشتی چنین رنجورتر
جایگاه من میان سینه اش خالی نبود
یا نیازی هرگز اینگونه به دلالی نبود
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
آخر این چوپان رسوای گشته صحرا نشین
روزگاری در دلش عشقی نهان بود آتشین
من نمیخواهم کسی رنجور باشد از خدا
من نمیخواهم که چوپان دور باشد از خدا
رو بدنبال شبان موسی که از ترس خدا
بنده ما را ز ما کردی جدا
بنده ما را ز ما کردی جدا
گو در اینجا هیچ انسان از خدایش دور نیست
گو ستایش کردن ما را کسی مجبور نیست
گویش محلی
رفت موسی در بیابان در پی چوپان دوید
رفت از سوی خدا بر وی رساندش این نوید
رفت و رفت اما شبانی را نیافت
گشت و گشت اما نشانی را نیافت
آخر این قصه موسی را پریشان کرده بود
او دلی را خالی از احساس و ایمان کرده بود
گشت در دامان سبز دشتها
دشتها را گشته در گلگشتها
روزها میرفت و موسی بی قرار
یافت چوپان را میان کوهسار
پایکوبان پایکوبان شیشه دُردی به دست
دست افشان دست افشان مست مست
های چوپان
های چوپان
گوش کن پیغام ما را گوش کن
گوش کن پیغام ما را گوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
هیچ ترتیبی و آدابی مجوی
باش چوپان هر چه میخواهد دل تنگت بگو
نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از آتش نه از حرمان
نه از فردا نه از مُردن
نه از فردا نه از مُردن
نه از پیمانه می خوردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا از هرچه پندارم جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراس از وی ندارم من
هراسی را از این اندیشه ام در پی ندارم من
خدایا بیم از آن دارم
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم
نه کس با من ...
بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من
نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از دوزخ نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم
خدا را...
خدا را.........
***
خودم دانلود نکردم
امیدوارم درست باشه ، همونی که مد نظرمه باشه ... [cheshmak]
لینک
لینک 2
این یکی حجمش خیلی خیلی کمه ، نمی دونم چرا ؟!
لینک
اینم هست (20 مګابایت )
لینک
عالی بود[tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][shademani2]
پس از سفرهای بسیار و عبور از فراز و فرودِ امواج این دریای توفان خیز ,برآنم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وانهم , سکان رها کنم , به خلوت لنگرگاهت در آیم و پهلو گیرم آغوشت را باز یابم استواریِ امنِ زمین را زیر پایِ خویش. . . . . . . . . . . . . . .. . . . . . . . . . . . . . ... . . . . . . . . . . . .... . .. . . . . . . . . . . . . . . . . .. . . . . .... . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. (شاملو)
بايد کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند - پرم را شکسته اند
نه راه پيش مانده برايم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخ های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دوروبرم را شکسته اند
گلهای قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه سفرم را شکسته اند
حالا تو نیستی و دهانهای هرزه گو
با سنگ حرف مفت سرم را شکسته اند
آدمی که غرق شود قطعا می میرد …
چه در دریــــــــــــــا
چه در رویــــــــــــــا
گاهی آدم میماند بین ماندن و رفتن
به رفتن که فکر میکنی اتفاقی می افتد که منصرف میشوی...
میخواهی بمانی اما رفتاری میبینی که انگار باید بروی...
این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است...
لعنت به من كه ساده بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم
لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندمروياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش منخودت ميدوني كه سهم ما نيست....جداي و بريدن و شكستنچشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوزبرو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاتهروياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل منميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من
داد درویشی از سر تمهید سر قلیان خویش را به مرید
گفت که از دوزخ ای نکو کردار قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد عقد گوهر ز درج غاز آورد
گفت که در دوزخ هرچه گردیدم درکات جهیم را دیدم
آتش هیزم و زغال نبود اخگری بهر اشتعال نبود
هیچ کس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هرکسی میسوخت
(عبید زاکانی )
http://1.gravatar.com/avatar/d0b97e2...%3Fs%3D100&r=G
http://www.tasvirnama.ir/images/2011...8%A8%D9%87.jpg
به گرد کعبه میگردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه میگردد نمایان
پس بگردتا بگردیم بگرد تا بگردیم
دراینجا باده مینوشی
در انجا خرقه میپوشی
چرا بیهوده میکوشی
دراینجا مردم آزاری
در انجا ازگنه عاری
نمیدانم چه پنداری؟
دراینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری
تو انجا در پی یاری
چه پنداری کجا وی از تو خواهد چنین کاری؟
چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمیدانم
چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمیداند
چه دیداری چه بیداری
که جز دینار و درهم از شما سفتن نمیداند
به دنبال چه میگردی که حیرانی
خرد گم کرده ای شاید نمیدانی!
همای از جان خود سیری
که خاموشی نمیگیری؟
لبت رو چون لبان فرخی دوزند
تورا در آتش اندیشه ات سوزند
هزاران فتنه انگیزند
تورا بر سردرمیخانه آویزند!!!
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه ؟؟؟اینکه هرکاری در توانت هست براش انجام بدی ،آخرش برگرده بگه :" مگه من ازت خواستم ..../؟
http://s1.picofile.com/file/7539791505/daqon.jpg
- - - به روز رسانی شده - - -
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نباش
اشکهایت را با دست خودت پاک کنهمه رهگذرند ...
http://s1.picofile.com/file/7539791498/ashk.jpg
بَرایِ تو …
بَرایِ چِشْمْهایَتْ …
بَرا مَنْ…
بَرایِ دَرْدْ هایَمْ …
بَرایِ مآ بَرایِ اینْ هَمهِ تَنْهایی …
اِیْ کاشْ خُدا کاری کُنَدْ …http://naghmehsara.ir/wp-content/upl...sara.ir120.jpg
بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم
و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
و به آب سنگ زدیم
ما به هر دیواری
آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم
یک نفر با ماهست
ما زمان را دیدیم
خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
بیخودی پرسیدیم
حال همدیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم
ما حقیقت ها را
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم ؟!
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق خوشبو ، که روي شاخه ي نارنج مي شود خاموش
نه اين صداقت حرفي ، که در سکوت ميان دو برگ اين گل شب بوست
نه هيچ چيز مرا ازهجوم خالي اطراف نمي رهاند
و فکر مي کنم
که اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد .
[negaran]
گاهی ماشینی عظیم بخاطر خرابی یا نبود یک قطعه کوچک از کار می افتد ،
امیدوارم کوچک بودن های ظاهری مان ، ما را از اهمیت و مفید بودن خود غافل نکند ...
آری کوچک بودن های مفید و مهم، هیچ کم از بزرگی ندارد.
زنده باد کوچک بودنهای مفید، زنده باد ...
گاهی که میرسم به تَهِ تَه ِخط گرفتاریهام
همونجا که حرفی نمی مونه جز شکایت کردن
چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگر فکــر میکنم ...
به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...
خدایا شکــــرت ...
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
غم قفس به کنار ؛
آنچه عقاب را رنج میدهد
پرواز کلاغی بی سر و پاست
خدای خوبی داریم ...
آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگین گناه ، اگر پشیمان شویم و توبه کنیم باز هم مهربانانه ما را می بخشد ...
و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختیارمان می گذارد ...
آری خدای خوبی داریم ...
خدایی که مشتاقانه ما را می نگرد،
با چنین خدای بخشنده و مهربانی ؛ ناامیدی از درگاهش معنایی ندارد ...
اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده، با دیدن غمهای دیگران آهسته غمش رو در جیبش میگذاشت و به خونه بر می گشت ...
یک فرمانده می تواند باعث شکست نیروهایش بشود:
- در صورتی که از عدم اطاعت نیروهای تحت امر خویش مطلع باشد و در عین حال دستور پیشروی و یا
حمله مجدد بدهد.
- در صورتی که بخواهد به مانند شاهان و امپراتوران با نیروهای زیرمجموعه اش رفتار کند که این طرز عمل باعث بی تابی و بی قراری سربازان می شود
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﺍﺳﺖ :
ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ " ﮔﻨﺞ " ، " ﺟﻨﮓ" ﻣﯿﺸﻮﺩ !
"ﺩﺭﻣﺎﻥ" ، "ﻧﺎﻣﺮﺩ" ﻭ "ﻗﻬﻘﻬﻪ" ، "ﻫﻖ ﻫﻖ!"
ﺍﻣﺎ"ﺩﺯﺩ"ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺯﺩ" ﻭ "ﺩﺭﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺭﺩ" ﻭ
"ﮔﺮﮒ " ﻫﻤﺎﻥ "ﮔﺮﮒ......! "
ﺁﺭﯼ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ،ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ
"ﻣﻦ" ، "ﻧﻢ" ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،
"ﯾﺎﺭ" ، "ﺭﺍﯼ" ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، "ﺭﺍﻩ" ﮔﻮﯾﯽ
"ﻫﺎﺭ" ﺷﺪﻩ ﻭ "ﺭﻭﺯ" ﺑﻪ "ﺯﻭﺭ" ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ...
"ﺁﺷﻨﺎ" ﺭﺍ ﺟﺰ ﺩﺭ "ﺍﻧﺸﺎ" ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﭼﻪ
"ﺳﺮﺩ" ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ "ﺩﺭﺱ" ﺯﻧﺪﮔﯽ !!!
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ "ﻣﺮﮒ" ﺑﺮﺍﯾﻢ "ﮔﺮﻡ" ﻣﯿﺸﻮﺩ ...
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ "ﺩﺭﺩ" ﻫﻤﺎﻥ "ﺩﺭﺩ" ﺍﺳﺖ ..
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر!
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی, شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم ،به سویم باز گرد!
نقل از بی برگ بلاگ
آیا چنین نحوه برخوردی در این روزها آشنا به چشم نمیآید؟!
کسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت
مرد باش
مرد که باشی
جلو آینه با یه مرد طرفی
نه یه عوضی [shaad]
شهـامـت مـی خـواهـد
" سـرد بـاشـی" و " گـرم لبخنـد بـزنی" ...
پسر بالای شهر آرزو کرد برف بیایید ؛ برف آمد . . . خدا او را به آرزویش رساند.
آدم برفیش غیر شال و کلاه ؛ کفش هم پایش کرد.....
به غروب نرسید ؛ آدم برفی آب شد از شرم ؛
این که او کفش داشت زمانی که آن پسر سر چهار راه از سرمای پاهایش جان داد
پسرک سر چهار راه آرزوی یک کفش را هم به گور برد.
نعمت برف نصیب پسر بالا شهر شد و مرگ نصیب پسر سر چهار راه.....
کاش خدا کاری بکند…کاش خدا از خواب بیدار شود..