یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود *** دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
نمایش نسخه قابل چاپ
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود *** دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دل بسته ام مرا ز سر خویش وا مکن***************از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
مي نوش به خوشدلي که دور است نه جور
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
دل ز فريب حسن او بزم فسوس و اندرو
انجمني به هر طرف آرزوي محال را
آنكه ناوك بردل من زيرچشمي مي زند
قوت جان حافظش در خنده ي زير لب است
توانگرا دل دلریش خود بدست آور *** که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
در ده تو بکاسه مي از آن پيش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شويم