تا چشمه تو را حس کرد قلقل زد و جاری شد
سهم همه گلها ، یک حس بهاری شد
نمایش نسخه قابل چاپ
تا چشمه تو را حس کرد قلقل زد و جاری شد
سهم همه گلها ، یک حس بهاری شد
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نيک بخت آن کسي که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
سلام
دلا وقت سحر بی تاب بودی
ز غوغای جهان بیزار بودی
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد و دوستداران را چه شد
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس خانه در این لانه ویرانه ندارد
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی داردا که از تنها بپرهیزد
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهی است که در دست نسیم افتاده ست
تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد
گر خام بود اطلس و دیبا گردد
میندیش که هرکه یک نظر روی تو دید
دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی