در دايره ي قسمت ما نقطه ي پرگاريم
حكم آنچه تو انديشي ،لطف آنچه تو فرمايي
نمایش نسخه قابل چاپ
در دايره ي قسمت ما نقطه ي پرگاريم
حكم آنچه تو انديشي ،لطف آنچه تو فرمايي
يک بهيمه داشت در آخر ببست
او به صدر صفه با ياران نشست
در کوي نيک نامان مارا گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را ز غم ویرانه کرده
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج **** بلی بحکم بلا بسته اند عهد الست
در اين سراي بي كسي كسي به در نميزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
دي ميشد و گفتم صنما عهد بجاي آر
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست