اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
نمایش نسخه قابل چاپ
اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
اگر تو فارغي از حال دوستان يارا
فراغت از تو ميسر نميشود ما را
ای آفتاب خوبان میسوزد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
تبسم بر لبم دیگر حرام است
که بی او بر دلم نقش سراب است
تامگرهمچوصبابازبكوي تورسم
حاصلم دوش بجزناله ي شبگير نبود
دیروز با ما کسی بود مانند خورشید صادق
مانند باران صمیمی - از باغ گل باصفاتر
دلی دارم خریدار محبت
کزو گرم است بازار محبت...
{happy}
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
{happy}
ز دست دیده و دل هر دو فریاد **************** که هر چه دیده بیند دل کند یاد
{happy}