http://s3.picofile.com/file/74881472...ANTIC_137_.jpg
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد “شریک ” شدن
تو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت . .
نمایش نسخه قابل چاپ
http://s3.picofile.com/file/74881472...ANTIC_137_.jpg
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت می خواهد “شریک ” شدن
تو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت . .
http://s3.picofile.com/file/74847537...ANTIC_158_.jpg
خودم قبول دارم کهنه شده ام
آنقدر کهنه که میشود
روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت
...بنویس و برو....
http://shiaha.com/dl/0005-50.jpg
خداوندا
تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی
http://s4.picofile.com/file/79729576...logfa_com_.jpg
وباز هم جمله کم آورده ام برای احوالم
بروید یک سیگار بکشید
تلخیش که ماند ته گلویتان فکر کنید
همان بغضی است که ته گلویم نه پایین میرود ونه بالا
حالم اینگونه تلخ است
کاش برای همیشه ...
همیشه دور نما ها
خواستنی ترند
مثل سراب
مثل فردا
مثل تو . . .
نـــــیآزی به دـآد و فـــــریآد نیستـ!
بغـــــضِ لعنتیِ من
این روزهــــــآ بــــآ
عـــزیزمـُ جــــآنمـ هــم می شکـــند
گاهآدمی تنهاتر از آن است که سکوتش میگوید
...
گاه
تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود .
"محمدعلی بهمنی"
- - - به روز رسانی شده - - -
دلــــــــــــــم ؛
براي تمـــام حـرفــ هايي کــه نميــزنـي ...
تنــــــگ است ... !!!
باران که بارید...آسیاب آبی قلبم دوباره گردش آغاز کرد...خون در رگهای خشکیده ام دوباره جریان گرفت...مرغ عشق باغ دلم دوباره آواز سر داد...و...گلستان وجودم جانی دوباره گرفت...کاش...باران بداند زندگی را برایم به ارمغان آورده است...کاش...باران ، هرگز باریدن را فراموش نکند...
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
http://static.cloob.com//public/user...be8ceb78d0-430
سلامتی پسری که از 7سالگی شد بچه طلاق...
از اون به بعد دیگه پدر و مادرشو ندید،
ولی بازم با این همه کمبود
کم نیاوردو تحصیل کردو عاشق شد..
ولی وقتی رفت خواستگاری عشقش
یه جمله از درون خردش کرد...
پدر دختر:
کسی که طعم خوشبختی رو نچشیده نمیتونه کس دیگه ای رو خوشبخت کنه:(
- - - به روز رسانی شده - - -
اگـــﮧ میــפֿو اے פــالــ ڪـωــے رפּ بفهمـــے،ازش نپــر๛،כروغ میگـــﮧ،هـــכفــونشــ رפּ بـــرכار ببیــטּ چـــے گـפּ ش میــכס...
قــیـامـتی سـت !از لـحـظه ای که زنــگ ِ تــلـفن بـــلـند مـی شـود ..از جـــا مــی پَـــرم !تــا لـحـظه ای کـه ..مــثـل ِ هـمـیـشه ..تــــو نـــیـستـی !
اگه یه روز فرزندی داشته باشم ، بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک میخرم . بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده . بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک ، تا بتونه بالاتر بره . بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه ، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه . و مهمتر از همه : بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده ، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده
http://s1.picofile.com/file/7829519137/iljyfmages.jpeg
خدا همین جاست !
در پس احساست ...
انگشت اشتیاقت را بالا ببر ،
لمسش میکنی ...!
مدتهاست که در پی ات روانم...دیگر نه توان امدن دارم ونه تاب بازگشتن...پرم از خستگی...خسته از تکاپو ، جست و جو...خسته از نیافتن تو ، خسته ازنبودن تو ، خسته از ندیدن تو...خالی شدم از حس یافتن تو...خالی شدم از احساس...بیا...بیا و ببار...بیا و ببار و جاری شو...بیا و یک جرعه بر من بنوشان...من فقط یک جرعه می خواهم...یک جرعه از احساس بودنت...من فقط یک جرعه احساس می خواهم...فقط...(یک جرعه احساس)
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:A...5IR1Sl3x7KvQuA
ﻏﻤﮕﯿﻨـــــﻢ . . .
ﻫﻤﺎﻧﻨــــد ﺟـــﻮﺍﻧﯽ
کــه ﺩﺭ ﻟﺤــﻈﻪ ﺍﻋــﺪﺍﻡ ،
ﺑـــﻪ ﮔــﺮﯾﻪ ﻣـــﺎﺩﺭﺵ ﻣـــﯿﺨﻨﺪﯾﺪ . . .
ﺧﺎﻃــــﺮﺵ ﺁﻣـــﺪ ﺑﭽـــﻪ ﮐــﻪ ﺑــﻮﺩ . . .
ﻣـــﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔـــﺘﻪ ﺑــﻮﺩ :
ﺧﻨـــﺪﻩ ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻣـــﻢ ﻣﯿـــﮑﻨﺪ . . . !
- - - به روز رسانی شده - - -
هی فلانی !دیگر هوای برگرداندنت را ندارم . . . هرجا که دلت میخواهد برو . . . فقط آرزو میکنموقتی دوباره هوای من به سرت زد ،آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت ،باز هم آرام نگیری . . . و اما من . . . بر نمیگردم که هیچ . . . عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم ، که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی ، با خاطراتم قدم بزنی . . .
- - - به روز رسانی شده - - -
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب
از گـریـه هـای هـرشبـم روی رختـخواب
چند سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای
چند سال مـی شود کـه خـرابـم . . . فقـط خـراب
شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی
شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب
از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی . . . ؟
جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب . . . ؟
جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد
جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب . . . ؟
اصـلا تـو بـهترین بشـری . . . !مـن بـدم بـدم . . . !
بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب . . .
حکــــم اعــدام بود . . .
اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد . . .
دادســتان گفت : صـــبر کنید . . .
آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست . . . ؟
زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :
بیچـــاره طـــنابنــمیزاره زمـــین بیفتم . . .
ولی آدم ها بدجـــور زمــینــم زدن . . .
http://static.cloob.com//public/user...965a75beab-425
جدایی مانهیچ یک از تشریفات زمان آشنایی را نداشتفقط تو رفتیو من سعی کردم سنگ دل باشم . . .
دمـــــــــش گــــــرم. . .
بـــــاران را میگـــــویــــــم . . .
بـــه شــــــانه ام زد و گفــــــت . . . :
تـــــو خستــــــــــه شـــــده ای . . .
امــــــــروز را استـــــــراحت کــــــــن . . .
مـــــن بـــــه جــــــایت میــــــــبارم . . .
- - - به روز رسانی شده - - -
http://nightnama.ir/gallery/include/file/220.jpgتيشـــه و کلنــــگم را بـــرداشــــــته ام ، تـــو فــقـــط بــــگـــو كـــــدام كــــوه . . . !امــــــــا فـــقــط کـــــــمی شــــيرين بـــاش . . . !
- - - به روز رسانی شده - - -
می گویند:خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی … !نمی دانند بعضی دردهاکمــــر خـــــم می کنند ، نـــه ابـــرو … !
http://www.kelishe.com/wp-content/up...eparation8.jpg
گـــــــــــــاهی بــــــــــــی صـــــــــدا نـــــــــــگاهت میــــــــــکنم . . .
مـــــــــــرا ببـخـش بـرای ایــن نـگاه هــای پنــهانی . . .
شــــــــــاید اگــر بغــضم فــرو نــشیند . . .
صــــــــــدایت کنم . . .
- - - به روز رسانی شده - - -
http://nightnama.ir/gallery/include/...bo3e-com-1.jpg
ساعــــت هــای نبــودنـت روی مچــم بســته نمیـــشود
حــــــــلقه مـــی شــونــد دور گــردنـــم . . . !
- - - به روز رسانی شده - - -
ﯾـــﻪ ﻭﻗــــﺘﺎﯾﯽ ﺑـــﺎﯾﺪ ﺭﻓـــﺖ . . .ﺍﻭﻧـــﻢ ﺑـــﺎ ﭘـــﺎﯼ ﺧـــﻮﺩﺕ . . .ﺑﺎﯾـــﺪ ﺟـــﺎﺗﻮ ﺗـــﻮی ﺯﻧـــﺪﮔﯽ ﺑﻌـــﻀـﯿﺎ ﺧــﺎﻟﯽ ﮐﻨــﯽ . . .
ﺩﺭﺳـــﺘﻪ ﺗـــﻮی ﺷﻠــﻮﻏﯿـــﺎﺷـﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟـــﻪ ﻧـــﻤﯿﺸﻦ ﭼــﯽ ﻣـــﯿﺸﻪ . . .
ﻭﻟــــــــــــــــــــــ ـﯽ ﺑــــــــــﺪﻭﻥ . . .
ﯾـــــــــــــــــــﻪ ﺭﻭﺯﯼ . . .
ﯾــــــــﻪ ﺟـــﺎﯾﯽ . . .
ﺑﺪﺟــــﻮﺭﯼ ﯾـــــــــــــــﺎﺩﺕ می افـــتند ﮐﻪ ﺩﯾــــــــﮕﻪ ﺩﯾــــــــــــــــــــــ ــــــﺮ ﺷده . . .
یک روز اوهم معنای بی محلی را میفهمد بگذار اکنون با هم محلی هایش خوش باشد . . .
نه این که تو نمی دونی . . . ولی این درد ، بی رحمه . . .یه چیزایی رو تو دنیا ، فقط یک مرد می فهمه . . !تمامِ روز می خندم تمامِ شب یکی دیگم . . .من از حالم به این مردم دروغای بدی می گم . . !
بیچاره من…
کسی را پاشویه میکردم که از تب دیگری میسوخت…!!
http://8pic.ir/images/06808321160655096369.jpg
http://www.8pic.ir/images/24436996805459448835.gif
و شاید سال ها بعد . . .
بی تفاوت از کنار هم بگذریم و . . .
در دل بگوییم : . . .
آن غریبه ! چقدر شبیه خاطراتم بود ! . . .
.
.
.
بين هزاران"ديروز" و ميليونها "فردا"
فقط يك "امروز" وجود دارد...
"امروز" را از دست نده ...
یک عدد اسب[soal] داشتم
اما اکنون نداشتم[soal]
دلم یکمی استرس می خواد ، می خوام یکم تجربه ش کنم ، همین ... [bitavajohi][sootzadan]
هدف از آفرینش بعضی ها فقط اینه کهبا بودنشون به ما ثابت میکنن که تنهایی چه نعمت بزرگیه !•
•
•
لاک غلط گیر را برمی دارم و “تو” را از تمام خاطراتم پاک می کنم“تــــــــــــو” غلط اضافیِ زندگیم بودی …•
•
•
آنقدر خوب هستم که ببخشمت … اما …آنقدر احمق نیستم که دوباره به تو اعتماد کنم !•
•
•
گاهی باید آدمای اطرافت رو کنار بذاری !بعضیارو برای یک ساعت و بعضیارو برای همیشه
گفتم.......
زندگی همیشه آن قصه ی یک خطیِ در کتاب ها نیست
گاهی کلاف سردرگمی می شود
که هر رشته اش را هزار سـر است !
گذاشتن و گذشتن گاهی از مردن سخت تر!
وقتی ندانی چه را باید گذاشت و برای چه ؟ باید گذشت !
سالها
دست دست می کردم
برای از تو دور شدن!
همان دست هایی را که
به لمس دست هایت
بیش تر از جیب های خودم عادت داشتند
آنچه تمام شدنی است ...آرام یا ناگهان ؛
اما به پایان می رسد!
وقت رفتن که برسد
چند عکس و مُشتی خاطره
مانع هیچکس نخواهد شـد
حرف از گذشته نمی زنم دیگر
وقتی حال ما به هم نمی آید
کلاه آینده را باید سفت چسبید
تقصیر برگ ها چیست اگر
هیچ شاخه کجی
به اعتبار ریشه اش صاف نمی شود!
زندگی سرنوشت ناگزیری ست
همیشه باید کند!
یک روز زخم را
یک روز جان را
و دیری نمی گذرد که
دل را
گاهی
برای دور شدن باید نزدیک شد
سالها
دست دست می کردم
برای از تو دور شـدن!
حالا اما ؛ مثل یک عزیز
مثل یک کتاب
تو را می بندم
می بوسم
و با احترام
گوشه ی طاقچه ی روزهایم می گذارم
اما
هنــوز فکـر می کنم هر روز...
وقتی می دانی بعضی اتفاق ها "دیگر" نمی افتنـد
یک سری روز ها "دیگر" بر نمی گردند
و حتی اتفاقی در خیابان ؛ بعضی آدم ها را " دیگر" نمی بینی!
دلــت می لرزد
نکند دیگر نتوان دوست داشت؟
نکند دیگر نتوان از ته دل خندید؟
سهیــل مظهــری[golrooz]
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
دیری است كه از خانه خرابان جهانم
بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر جند كه تا منزل تو فاصله ای نیست[golrooz]
تن هاي هرزه را سنگسار مي کنند غافل از آنکه شهر پر از فاحــــشه هاي مغزي است و کسي نمي داند که مغزهاي هرزه ويرانگرترند تا تن هاي هرزه...
فروغ فرخزاد"
چه غریب ما ندی ای دل نه غمی نه غمگساری
نــه بــه ا نـتـظـــار یــاری ، نــه ز یـــار ا نـتــظــاری
غــم اگــر بــه کــوه گـویــم، بــگـریــزد و بــریــزد
کــه دگــر بــدیـن گــرا نـی نـتـوان کشیــد بــاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته* ست
تــو بـکــش که تا نیفـتـد دگـرم بـه شـب گـذاری
نه چنان شکسـت پشتـم که دوبـاره سـر بـرآرم
منـم آن درخـت پیـری که نـداشـت بـرگ و بـاری
بودن هم بودن های قدیم .. نه اینترنت بود ، نه تلـــفن
فقط نـــگاه بود ، روبرو .. چشم در چشم ، به همین خلوص
به همــین کیــفیــت .. به همیـــن ســــادگی...
دلت دریاست میدانم. پر از احساس بارانی، و این زیباست میدانم ..!
دوست تنهای من
من برای تمام حرف های تو
وقت خواهم داشت
و آغوشی
به اندازه ی تمام تنهایی تو
هرگاه دلت گرفت
کافی است چشم باز کنی
تا مرا در کنارت ببینی
خلوت شانه هایم
برای تو …
کافه ام را می روم ، سیگارم را دود میکنم و آخر شب قدم زنان به خانه برمی گردم . . .
این روز ها هم اینطور میگذرند ، آرام و زیبا اما از آن آرام هایی که پایدار نیست و از آن زیبا هایی که ظاهریست
سیگاری که از اول بد میسوزه تا آخرش طعم بدی میده ، از کشیدنش زجر میکشی ولی دلت نمیاد خاموشش کنی …
این قضیه عجیب منو یاد زندگی میندازه ..
نميدانم چرا تازگيها حرفهايم آن طور كه نميخواهم تعبير ميشود؟!...
شوخيهايم، جدي...
زمزمههايم، فرياد...
و حتي خنديدنم گريه!
سوء تفاهم ها مثل باكتري تزايد ميكنند...
نميدانم شايد association بين ذهنم و كلماتي كه در فضا منتشر ميكنم، از بين رفته باشد...
نميدانم
نميدانم