یک بغل حرف در دلم مانده!!!
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
یک بغل حرف در دلم مانده!!!
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
دلم باران ، دستم باران،دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ... هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند..........یاد تو کوران می کند ...
هر اسم تو را که صدا می زنم ....ماه در دهانم هزار تکه می شود ...
کاش من همه بودم....با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...
کفش های ماه را به پا کرده ام......دوباره عازم توام ...
تا بوی زلف یار در آبادی من است....هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست........زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
گاهی دلتنگ مي شوم
دلتنگتر از همه دلتنگي ها
گوشه اي مي نشينم
و حسرت ها را مي شمارم
و باختن ها را،
و صداي شکستن هارا...
نمي دانم کدامین اميد را
نااميد کرده ام
و کدام خواهش را نشنيدم
و به کدام دلتنگي خنديدم
که اين چنين
دلتنگم
دلتنگم،
دلتنگ ...!
ای کاش بودن کسانی که دوستشان داریم آرزویی نبود در دلهایمان
شب تنهایی من
هیچکس با من نیست !…
مانده ام تا به چه اندیشه کنم…
مانده ام در قفس تنهایی…
در قفس میخوانم…
چه غریبانه شبی ست…
شب تنهایی من!…
یه شب مهتاب
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اونجا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
سر یه شاخه ش
بشه آویزون
احمد شاملو
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته رابلکه خبر
درجگر خاری لیکناز ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نیمااااا
صفحه ی کهنه ی یادداشت های من
صبح دوشنبه روز میلاد منه،
اما شعر تو میگه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاکستری بود
همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از اینجا برو
اما موش خورده شناسنامه ی من
عصر چهارشنبه ی من، عصر خوشبختی ما
فصل گندیدن من ، فصل جون سختی ما
روز پنجشنبه اومد
مثل سقاهک پیر ، رو نوکش یه چیکه آب
گفت به من بگیر بگیر
جمعه حرف تازه ای برام نداشت
هر چی بود پیش تر از اینها گفته بود
شهریار قنبری
"به کجا چنین شتابان؟"
گون از نسیم پرسید.
"دل من گرفته زینجا,
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟"
" همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم... "
-"به کجا چنین شتابان؟"
" به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم... "
-"سفرت به خیر اما ,تو و دوستی , خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ,
به شکوفه ها, به باران,
برسان سلام ما را.
"به کجا چنین شتابان؟"
گون از نسیم پرسید.
"دل من گرفته زینجا,
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟"
" همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم... "
-"به کجا چنین شتابان؟"
" به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم... "
-"سفرت به خیر اما ,تو و دوستی , خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ,
به شکوفه ها, به باران,
برسان سلام ما را.
"به کجا چنین شتابان؟"
گون از نسیم پرسید.
"دل من گرفته زینجا,
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟"
" همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم... "
-"به کجا چنین شتابان؟"
" به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم... "
-"سفرت به خیر اما ,تو و دوستی , خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ,
به شکوفه ها, به باران,
برسان سلام ما را.
محمد رضا شفیعی کدکنی
- - - به روز رسانی شده - - -
من کیم یه خسته ام
خسته ای شکسته ام
دیگه بر خاک سیاه ای خدا نشسته ام
یه درخت خشک و زخمی
زخمی از یه دشمنم
مثل بیدی توی بارون داره میلرزه تنم
میخزه توی رگام زهر تلخ و تند مرگ
قصه سقوط من قصه سقوط برگ
میسوزونه تنمو زخم آتیشه سپید
خون خاکستریمو زیر پوستم میشه دید
من دیگه نه اون منم نام بی نشون منم
عکسی از گذشته ها جسم نیمه جون منم
من نمایی از یه نیستی
تو که هستی منو دریاب
من یه زخمی
ای که تو مرهم زخمی منو دریاب
بگیر این دست هایی روکه خون اون رفته به تاراج
برترهدست های تو از همه دستی منو دریابهر دری بسته شده به روی من
منه شکسته
ای که به خسته دلان درو نبستی منو دریاب
منو دریاب منو دریاب
ای همه خوبی منو دریاب