تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
نمایش نسخه قابل چاپ
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
مائيم و موج سودا شب تا بروز تنها
خواهي بيا ببخشاي خواهي برو جفا كن
نهفته چو بیرون گشید از نهان
به 3 بخش کرد افریدون جهان
نیروی عشق بین که در این دشت بی کران
گامــــــی نرفته ایم و به پـایـان رسیـده ایم
منم بی گانه کویت عزیزم
منم دیوانه رویت عزیزم
به درگاه خداوندم نظر کردم
در انظارم تو را از او طلب کردم
که من در درگه یارم
بسی بیمار و بی یارم
مگر تنها منم عاشق؟
که باید غرق غم باشم
دلم بشکسته ای خالق
کمی بگرفته ای رازق
کمی با ما مدارا کن
کمی بر ما مداوا کن
که تو تنها کسم هستی
که تو تنها کسم هستی
یار بی ما نیست ما از یار دوریم ای دریغ
او به ما نزدیک و ما بسیار دوریم ای دریغ
دل پر از درد است و از دلبر جدایی ای فسوس
سینه سرشار غم از غمخوار دوریم ای دریغ
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه ***** که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
در آن غوغا که کس کس را نپرسد من از پیر مغان منت پذیرم
مي خواهم بخوابم /خداوندا مرا حفظ كن/و اگر قبل از بيدار شدن در خواب مردم/خداوندا تمام اسباب بازي هايم را بشكن/...امين
نمی ترسی از آه آتشینم / تو دانی خرقه ی پشمینه داری
بابا طاهر