پاسخ : صفحه ی 174 از قرآن کریم شامل آیات 63 تا 80 از سوره ی کهف
(آيه 63)
در اين هنگام همسفرش به او «گفت: به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم من (در آنجا) فراموش كردم جريان ماهى را باز گو كنم- و اين فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- و ماهى راهش را به طرز شگفتانگيزى در دريا پيش گرفت» (قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً).
(آيه 64)
و از آنجا كه اين موضوع، به صورت نشانهاى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن عالم بزرگ بود: «موسى گفت: اين همان چيزى است كه ما مىخواستيم» و به دنبال آن مىگرديم (قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ).
«و در اين هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى كه پى جوئى مىكردند» (فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً).
در اينجا يك سؤال پيش مىآيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مىگويد: «نَسِيا حُوتَهُما» (ماهىشان را فراموش كردند).
پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود و اين نه از يك پيامبر بعيد است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-3.html
پاسخ : صفحه ی 174 از قرآن کریم شامل آیات 63 تا 80 از سوره ی کهف
(آيه 65)
ديدار معلم بزرگ: هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول، يعنى در كنار صخره و نزديك «مجمع البحرين» باز گشتند گمشده خود را يافتند «ناگهان بندهاى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته، و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعليمش كرده بوديم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً).
(آيه 66)
در اين هنگام «موسى (با نهايت ادب و به صورت استفهام) به آن مرد عالم گفت: آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده، و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً).
(آيه 67)
ولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى «گفت: تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى» (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 68)
و بلا فاصله دليل آن را بيان كرد و گفت: «تو چگونه مىتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى»؟ (وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً).
اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديدهها بوده، در حالى كه موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت. در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مىبيند عنان صبر و اختيار را از كف مىدهد، و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مىخيزد.
(آيه 69)
موسى از شنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود، لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همه رويدادها صبر كند و «گفت: بخواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مىدهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم» (قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً).
باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مىسازد، تكيه برخواست خدا مىكند، به آن مرد عالم نمىگويد من صابرم بلكه مىگويد انشاء اللّه مرا صابر خواهى يافت.
(آيه 70)
ولى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زنندهاى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمىباشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كرد و «گفت: پس اگر مىخواهى به دنبال من بيايى (سكوت محض باش) از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو كنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً).
موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-3.html
پاسخ : صفحه ی 174 از قرآن کریم شامل آیات 63 تا 80 از سوره ی کهف
(آيه 71)
معلم الهى و اين اعمال زننده؟! «آن دو (موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ).
هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر «كشتى را سوراخ كرد»! (خَرَقَها).
از آنجا كه موسى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منكر كند، و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمىداد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد، و زبان به اعتراض گشود و «گفت: آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟ راستى چه كار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً).
(آيه 72)
در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و «گفت: نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شكيبايى كن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 73)
موسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و به ياد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد كرد و چنين «گفت: مرا در برابر فراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير» (قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.
(آيه 74)
سفر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند، «و به راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به كودكى رسيدند ولى (آن مرد عالم بىمقدمه) اقدام به قتل آن كودك كرد»! (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ).
در اينجا بار ديگر موسى از كوره در رفت، منظره وحشتناك كشتن يك كودك بىگناه، آن هم بدون هيچ مجوز گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد، آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد، زبان به اعتراض گشود، و «گفت: آيا انسان بىگناه و پاكى را بىآنكه قتلى كرده باشد كشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ).
«به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً).
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-3.html
پاسخ : صفحه ی 174 از قرآن کریم شامل آیات 63 تا 80 از سوره ی کهف
آغاز جزء شانزدهم قرآن مجيد
(آيه 75)
باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تكرار كرد «گفت: آيا به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً).
(آيه 76)
موسى (ع) به ياد پيمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا كه دو بار پيمان خود را- هر چند از روى فراموشى- شكسته بود، و كمكم احساس مىكرد كه گفته استاد ممكن است راست باشد و كارهاى او براى موسى در آغاز غير قابل تحمل است، لذا بار ديگر زبان به عذر خواهى گشود و چنين «گفت:
(اين بار نيز از من صرف نظر كن، و فراموشى مرا ناديده بگير، اما) اگر بعد از اين از تو تقاضاى توضيحى در كارهايت كردم (و بر تو ايراد گرفتم) ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيه من ديگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً).
اين جمله حكايت از نهايت انصاف و درونگرى موسى مىكند، و نشان مىدهد كه او در برابر يك واقعيت، هر چند تلخ، تسليم بود.
(آيه 77)
بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قريهاى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند، ولى آنها از ميهمان كردن اين دو مسافر خوددارى كردند» (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما).
منظور از «قريه» در اينجا شهر «ناصره» يا بندر «ايله» است.
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مىفهميم كه اهالى آن خسيس و دون همت بودهاند، لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم كه در باره آنها فرمود: «آنها مردم لئيم و پستى بودند».
سپس قرآن اضافه مىكند: «با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مىخواست فرود آيد، آن مرد عالم دست به كار شد تا آن را بر پا دارد» و مانع ويرانيش شود (فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ).
موسى- كه مشاهده كرد خضر در برابر اين بىحرمتى به تعمير ديوارى كه در حال سقوط است پرداخته مثل اين كه مىخواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد، و فكر مىكرد حد اقل خوب بود استاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مىداد تا وسيله غذايى فراهم گردد- تعهد خود را بار ديگر بكلى فراموش كرد، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملايمتر و خفيفتر از گذشته، و «گفت: مىخواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً).
در واقع موسى فكر مىكرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابر مردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فدا كارى كند.
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-4.html
پاسخ : صفحه ی 174 از قرآن کریم شامل آیات 63 تا 80 از سوره ی کهف
(آيه 78)
اينجا بود كه مرد عالم، آخرين سخن را به موسى گفت، زيرا از مجموع حوادث گذشته يقين كرد كه موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد «فرمود: اينك وقت جدايى من و توست! اما به زودى سرّ آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو باز گو مىكنم» (قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً).
خبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى كه سينهاش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنين رهبرى سخت دردناك است، اما واقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.
(آيه 79)
اسرار درونى اين حوادث! بعد از آن كه فراق و جدايى موسى و خضر مسلّم شد، لازم بود اين استاد الهى اسرار كارهاى خود را كه موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو كند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز اين سه حادثه عجيب بود كه مىتوانست كليدى باشد براى مسائل بسيار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
نخست از داستان كشتى شروع كرد و گفت: «اما كشتى به گروهى مستمند تعلق داشت كه با آن در دريا كار مىكردند، من خواستم آن را معيوب كنم زيرا (مىدانستم) در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است كه هر كشتى سالمى را از روى غصب مىگيرد» (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً).
و به اين ترتيب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ كردن كشتى، هدف مهمى كه همان نجات آن از چنگال يك پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا كه او هرگز كشتيهاى آسيب ديده را مناسب كار خود نمىديد و از آن چشم مىپوشيد، خلاصه اين كار در مسير حفظ گروهى مستمند بود و بايد انجام مىشد.
(آيه 80)
سپس به بيان راز حادثه دوم يعنى قتل نوجوان پرداخته چنين مىگويد: «و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ايمان بودند، و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً).
به هر حال آن مرد عالم، اقدام به كشتن اين نوجوان كرد و حادثه ناگوارى را كه در آينده براى يك پدر و مادر با ايمان در فرض حيات او رخ مىداد دليل آن گرفت.
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-4.html
صفحه ی 175 از قرآن کریم شامل آیات 81 تا از 98 سوره ی کهف
صفحه ی 175 از قرآن کریم شامل آیات 81 تا از 98 سوره ی کهف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده شده
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
فَأَرَدْنَآ أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَوٰةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا(81)
پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد(81)
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا(82)
و اما ديوار از آن دو پسر [بچه] يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجي متعلق به آن دو بود و پدرشان [مردي] نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را كه رحمتي از جانب پروردگارت بود بيرون آورند و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم اين بود تاويل آنچه كه نتوانستي بر آن شكيبايي ورزي(82)
وَيَسَْٔلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا۟ عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا(83)
و از تو در باره ذوالقرنين مي پرسند بگو به زودي چيزي از او براي شما خواهم خواند(83)
إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَءَاتَيْنَٰهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا(84)
ما در زمين به او امكاناتي داديم و از هر چيزي وسيله اي بدو بخشيديم(84)
فَأَتْبَعَ سَبَبًا(85)
تا راهي را دنبال كرد(85)
حَتَّيٰٓ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَٰذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا(86)
تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمه اي گل آلود و سياه غروب مي كند و نزديك آن طايفه اي را يافت فرموديم اي ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مي كني يا در ميانشان [روش] نيكويي پيش مي گيري(86)
قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَيٰ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا(87)
گفت اما هر كه ستم ورزد عذابش خواهيم كرد سپس به سوي پروردگارش بازگردانيده مي شود آنگاه او را عذابي سخت خواهد كرد(87)
وَأَمَّا مَنْ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحًا فَلَهُ جَزَآءً الْحُسْنَيٰ وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا(88)
و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند پاداشي [هر چه] نيكوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به كاري آسان واخواهيم داشت(88)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا(89)
سپس راهي [ديگر] را دنبال كرد(89)
حَتَّيٰٓ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَيٰ قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا(90)
تا آنگاه كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد [خورشيد] را [چنين] يافت كه بر قومي طلوع مي كرد كه براي ايشان در برابر آن پوششي قرار نداده بوديم(90)
كَذَٰلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا(91)
اين چنين [مي رفت] و قطعا به خبري كه پيش او بود احاطه داشتيم(91)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا(92)
باز راهي را دنبال نمود(92)
حَتَّيٰٓ إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا(93)
تا وقتي به ميان دو سد رسيد در برابر آن دو [سد] طايفه اي را يافت كه نمي توانستند هيچ زباني را بفهمند(93)
قَالُوا۟ يَٰذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَيٰٓ أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا(94)
گفتند اي ذوالقرنين ياجوج و ماجوج سخت در زمين فساد مي كنند آيا [ممكن است] مالي در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنان سدي قرار دهي(94)
قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا(95)
گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده [از كمك مالي شما] بهتر است مرا با نيرويي [انساني] ياري كنيد [تا] ميان شما و آنها سدي استوار قرار دهم(95)
ءَاتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّيٰٓ إِذَا سَاوَيٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا۟ حَتَّيٰٓ إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ ءَاتُونِيٓ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا(96)
براي من قطعات آهن بياوريد تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد گفت بدميد تا وقتي كه آن [قطعات] را آتش گردانيد گفت مس گداخته برايم بياوريد تا روي آن بريزم(96)
فَمَا اسْطَٰعُوٓا۟ أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَٰعُوا۟ لَهُ نَقْبًا(97)
[در نتيجه اقوام وحشي] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند(97)
قَالَ هَٰذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَآءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّآءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا(98)
گفت اين رحمتي از جانب پروردگار من است و[لي] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم كوبد و وعده پروردگارم حق است(98)
صدق الله العلي العظيم
پاسخ : صفحه ی 175 از قرآن کریم شامل آیات 81 تا از 98 سوره ی کهف
(آيه 81)
و بعد اضافه كرد: «ما چنين كرديم كه پروردگارشان فرزندى پاكتر و پر محبتتر به جاى او به آنها عطا فرمايد» (فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً).
(آيه 82)
در اين آيه مرد عالم پرده از روى راز سومين كار خود يعنى تعمير ديوار بر مىدارد و چنين مىگويد: «اما ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً).
«پس پروردگار تو مىخواست آنها به سر حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج كنند» (فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما).
«اين رحمتى بود از ناحيه پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ).
و من مأمور بودم به خاطر نيكو كارى پدر و مادر اين دو يتيم آن ديوار را بسازم، مبادا سقوط كند و گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد.
در پايان براى رفع هر گونه شك و شبهه از موسى، و براى اين كه به يقين بداند همه اين كارها بر طبق نقشه و مأموريت خاصى بوده است اضافه كرد: «و من اين كار را به دستور خودم انجام ندادم» بلكه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي).
آرى! «اين بود سرّ كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً).
درسهاى داستان خضر و موسى
الف) پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولوا العزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مىرود و اين سر مشقى است براى همه انسانها در هر حد و پايهاى از علم و در هر شرائط و سن و سال.
ب) جوهره علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سر چشمه مىگيرد.
ج) همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنانكه موسى به دوست عالمش مىگويد: «... مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) يعنى من دانش را تنها براى خودش نمىخواهم بلكه براى رسيدن به هدف مىطلبم.
د) در كارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد.
ه) چهره ظاهر و چهره باطن اشيا و حوادث، مسأله مهم ديگرى است كه اين داستان به ما مىآموزد، ما نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مىشود عجولانه قضاوت كنيم، چه بسيارند حوادثى كه ما آن را ناخوش داريم اما بعدا معلوم مىشود كه از الطاف خفيه الهى بوده است.
اين همان است كه قرآن در آيه 122 سوره بقره به آن اشاره كرده است.
و) اعتراف به واقعيتها و موضعگيرى هماهنگ با آنها- هنگامى كه موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پيمان شكنى در برابر دوست عالمش شد در برابر اين واقعيت تلخ، لجاجت به خرج نداد، و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صميمانه از او جدا شد و برنامه كار خويش را پيش گرفت.
انسان نبايد تا آخر عمر مشغول آزمايش خويش باشد و زندگى را به آزمايشگاهى براى آيندهاى كه هرگز نمىآيد تبديل كند، هنگامى كه چند بار مطلبى را آزمود بايد به نتيجه آن گردن نهد.
ز) آثار ايمان پدران براى فرزندان: خضر به خاطر يك پدر صالح و درستكار، حمايت از فرزندانش را در آن قسمتى كه مىتوانست بر عهده گرفت، يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مىتواند سعادتمند شود و نتيجه نيك آن عائد فرزند او هم بشود.
ح) كوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر: جايى كه فرزندى به خاطر آن كه در آينده پدر و مادر خويش را آزار مىدهد و در برابر آنها طغيان و كفران مىكند و يا آنها را از راه الهى به در مىبرد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است، آنها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند.
ط) مردم دشمن آنند كه نمىدانند! بسيار مىشود كه كسى در باره ما نيكى مىكند اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مىپنداريم، و آشفته مىشويم، مخصوصا در برابر آنچه نمىدانيم كم صبر و بىحوصله هستيم. اما داستان فوق به ما مىگويد نبايد در قضاوت شتاب كرد، بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.
ى) ادب شاگرد و استاد: در گفتگوهايى كه ميان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نكتههاى جالبى پيرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مىخورد، از جمله:
1- موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مىكند «أَتَّبِعُكَ».
2- در مقام تواضع، علم استاد را بسيار معرفى مىكند و خود را طالب فرا گرفتن گوشهاى از علم او «مِمَّا عُلِّمْتَ»- دقت كنيد.
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-4.html
پاسخ : صفحه ی 175 از قرآن کریم شامل آیات 81 تا از 98 سوره ی کهف
(آيه 83)
سر گذشت عجيب ذو القرنين! در آغاز بحث در باره اصحاب كهف گفتيم كه گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه پيامبر اسلام را به اصطلاح آزمايش كنند، پس از مشاوره با يهود مدينه سه مسأله طرح كردند.
اكنون نوبت داستان ذو القرنين است:
داستان ذو القرنين در باره كسى است كه افكار فلاسفه و محققان را از دير زمان تاكنون به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان كردهاند.
ما نخست به تفسير آيات مربوط به ذو القرنين مىپردازيم، سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مىشويم.
نخست مىگويد: «از تو در باره ذو القرنين سؤال مىكنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ).
«بگو: به زودى گوشهاى از سر گذشت او را براى شما باز گو مىكنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً).
آغاز اين آيه نشان مىدهد كه داستان ذو القرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود، به همين دليل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.
(آيه 84)
سپس اضافه مىكند: «ما در روى زمين او را تمكين داديم» (إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ). و قدرت و ثبات و نيرو و حكومت بخشيديم.
«و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم» (وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً).
عقل و درايت كافى، مديريت صحيح، قدرت و قوت، لشكر و نيروى انسانى و امكانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم.
(آيه 85)
«او هم از اين وسائل استفاده كرد» (فَأَتْبَعَ سَبَباً).
(آيه 86)
«تا به غروبگاه آفتاب رسيد» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ).
«در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرو مىرود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ). «و در آنجا گروهى از انسانها را يافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً). كه مجموعهاى از انسانهاى نيك و بد بودند.
«به ذو القرنين گفتيم: آيا مىخواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقه نيكويى را در ميان آنها انتخاب نمايى» (قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً).
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-4.html
پاسخ : صفحه ی 175 از قرآن کریم شامل آیات 81 تا از 98 سوره ی کهف
(آيه 87)
ذو القرنين «گفت: اما كسانى كه ستم كردهاند به زودى آنها را مجازات خواهيم كرد» (قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ).
«سپس به سوى پروردگارش باز مىگردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود» (ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً).
اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مىچشند و هم عذاب آخرت را.
(آيه 88)
«و اما كسى كه ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت» (وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى).
«و ما دستور آسانى به او خواهيم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً).
هم با گفتار نيك با او بر خورد خواهيم كرد، و هم تكاليف سخت و سنگين بر دوش او نخواهيم گذارد، و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.
(آيه 89)
«ذو القرنين» سفر خود را به غرب پايان داد سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مىگويد: «سپس از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
(آيه 90)
«و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشيد رسيد» (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ).
«در آنجا مشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مىكند كه جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بوديم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً).
اين جمعيت در مرحلهاى بسيار پايين از زندگى انسانى بودند، تا آنجا كه برهنه زندگى مىكردند، و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمىپوشانيد، داشتند.
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-4.html
پاسخ : صفحه ی 175 از قرآن کریم شامل آیات 81 تا از 98 سوره ی کهف
(آيه 91)
آرى! «اين چنين بود كار ذو القرنين، و ما به خوبى مىدانيم او چه امكاناتى براى (پيشبرد اهداف خود) در اختيار داشت» (كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً).
(آيه 92)
سدّ ذو القرنين چگونه ساخته شد؟ در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذو القرنين اشاره كرده، مىگويد: «بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
(آيه 93)
«همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد، و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمىفهميدند» (حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا).
اشاره به اين كه او به يك منطقه كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند، چرا كه يكى از روشنترين نشانههاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن اوست.
(آيه 94)
در اين هنگام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار و سر سختى به نام يأجوج و مأجوج در عذاب بودند، مقدم ذو القرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند و «گفتند:
اى ذو القرنين! يأجوج و مأجوج در اين سر زمين فساد مىكنند، آيا ممكن است ما هزينهاى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى» (قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا).
اين گفتار آنها، با اين كه حد اقل زبان ذو القرنين را نمىفهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد.
(آيه 95)
اما ذو القرنين در پاسخ آنها «گفت: آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده (از آنچه شما پيشنهاد مىكنيد) بهتر است» و نيازى به كمك مالى شما ندارم» (قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ).
«مرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما و آنها (قوم مفسد)، سد نيرومندى ايجاد كنم» (فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً).
منبع : http://www.qurangloss.ir/thread326-4.html