تقدیر عشق
تقدیر بود که آخر، از تو جدا بیفتم یه گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه،سیاه،سفید و رنگی
نمایش نسخه قابل چاپ
تقدیر عشق
تقدیر بود که آخر، از تو جدا بیفتم یه گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه،سیاه،سفید و رنگی
کسی را که دوست داری دوستت ندارد...کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نداری...اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد به رسم و آئین زندگانی به هم نمی رسند و این رنج است...زندگی
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید...
http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/other/1/1.gifhttp://blogcod.parsskin.com/zibasazi/other/1/1.gifچند روز به کریسمس مانده بود که به مغازه رفتم تا برای دخترم هدیه ای برای شب سال نوبخرم مشغول خرید بودم که پسرکی را دیدم که عروسکی را در آغوش گرفت و ملتمسانه بهخانمی که همراهش بود نگاه کرد و گفت: عمه جان….....اما حرفش تمام نشده بود که زن بابی حوصلگی جواب داد:جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد ! زن این را گفت و سپس به قسمتدیگر فروشگاه رفت به آرامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟ با بغضگفت: برای خواهرم،می خواهم این عروسک را بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.پرسیدم: مگر خواهرت کجاست؟ پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا،بابا میگه مامان هم قرارهبزودی بره پیش خدا پسر ادامه داد: من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاهمنتظر بماند.بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجافراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصهمی خورد. پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد...طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم.از او پرسیدم: می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!او با بی میلی پول هایش را به من داد و گفت: فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلیکم است. من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: این پولها که خیلی زیاد است،حتمامی توانی عروسک را بخری ! پسر با شادی گفت: آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!بعد رو به من کرد وگفت: دلم می خواهد برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم،چون مامان گل رز خیلیدوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟
اشک از چشمانم سرازیر شد،بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوستداری برای مادرت گل بخری.چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغیجمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد .ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم : کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرددختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است .فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبریبه دست آورم . پرستار بخش خبر ناگواری به من داد : زن جوان دیشب از دنیا رفت .اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه ، حس عجیبی داشتم . بی هیچ دلیلیبه کلیسا رفتم . در مجلس ترحیم کلیسا ، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک بودو یک شاخه گل رز سفید...
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
کاش معشوقه ز عاشق طلب جان می کرد
تا که بر هر بی سر و پایی نشود یار کسی
خدایا ! دلم باز امشب گرفتهبیا تا کمی با تو صحبت کنمبیا تا دل کوچکم راخدایا فقط با تو قسمت کنم***خدایا ! بیا پشت آن پنجرهکه وا می شود رو به سوی دلمبیا،پرده ها را کناری بزنکه نورت بتابد به روی دلم***خدایا! کمک کن به مننردبانی بسازمو با آن بیایم به شهر فرشتههمان شهر دوری که بر سردر آنکسی اسم رمز شما را نوشته***
خدایا! کمک کنکه پروانه شعر من جان بگیردکمی هم به فکر دلم باشمبادا بمیرد***خدایا! دلم راکه هر شب نفس می کشد در هوایتاگرچه شکستهشبی می فرستم برایت
بگین بباره باروندلم هواشو کرده بگین تموم شدم من بگین که بر نگرده بهش بگین شکستم بهش بگین برید منه اون به من رسیدو نه من به اون رسیدم بریم به زیر بارون خراب و درب و داغون از آدما فراری از عاشقا گریزون بذار کسی نبینه غروره گریه هامو بذار کسی نفهمه غم تو خنده هامو یه داغ سخته سختم یه باغ بی درختم نفرین بگین به عمرمسیاهه روز بختم تنم داره می لرزه تو این هوای برزخ گاهی نداشتن دل به داشتنش می ارزه
يادته يه روزي بهم گفتي:هر وقت خواستي گريه کني برو زيرِ بارون که نکنه نامردي اشک هاتو ببينه و بهت بخنده گفتم: اگه بارون نيومد چي؟؟؟ گفتي: اگه چشم هاي قشنگ تو بباره آسمون گريه ش ميگيره گفتم: يه خواهش دارم ؛ وقتي آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار گفتي: باشه... حالا امروز من دارم گريه ميکنم اما آسمون نمي باره و تو هم اون دور دورا ايستادي و داري بهم مي خندي
دلم براي تنهايي ميسوزد چرا هيچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهي کرده که
تنها شده جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد ديشب تنهايي از اتاقم
گذشت دنبالش دويدم ولي او رفته بود.تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوض
خانه پيدا کردم از گريه چشمانش قرمز بود برايش گريستم آخر او از تنهايي مرده بود
تنهايي مردو من تنها تر شدم
کاش عشقها مثل رفاقت دست و چشم بودن
اگه دست زخمی می شد چشم واسش اشک می ریخت
اگر هم چشم اشک می ریخت دست اشکاشو پاک می کرد
بگوئید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت ولی ان را نشناخت
مهربان بود ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت ولی از ان لذت نبرد
در ابگیر قلبش جنب وجوش بود ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز به کسی دل نبست
و در اخر بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن
ای دوست به جای دسته گلی که فردا به مزارم می گذاری امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن
به جای سیل اشکی که فردا به قبرم می ریزی امروز با تبسمی شادم کن
به جای منتهای تسلیت گونه ای که فردا در روزنامه ها می نویسی امروز با پیام های کوچکت خوشحالم کن
من امروز به تو نیاز دارم نه فردا
یه بار مجنون شدم بستم بود نیاکانم بهم یادآوری شدن!!
بی وفا باشی جفایت می کنندبی وفایی کن وفایت می کنندمهربانی گرچه آیینی خوش استمهربان باشی رهایت می کنند...
غنچه از خواب پريد
و گلي تازه به دنيا آورد
خار خنديد و به گل گفت سلام
و جوابي نشنيد!
خار رنجيد ولي هيچ نگفت
ساعتي چند گذشت
گل چه زيبا شده بود
دست بي رحمي آمد نزديک
گل سراسيمه ز وحشت افسرد
ليک آن خار در آن دست خليد
و گل از مرگ رهيد
صبح فردا که رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت سلام.....
دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر
دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته
صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت
زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود
چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن
به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ :
حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب
زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطقزنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری ؟ الله اکبر !
دلـــــــــــ
اتفاقی ترین اشتـــــباه دنیاست!!!
بسته میشود آنــــجا که نبــــــاید!!!
کنــــده میشود از جایی که نبــــــاید..!
خدایا
لطفا به بعضی از آنهاییکه ایمان آورده اند یادآوری کن
که تو خدا هستی نه آنها
آشق !
از این به بعد اینگونه بنویسید !
چون همیشه سرش کلاه می رود . . .
!
!
!
این رد کفش نیست نشان تعجب است؛
روییده وقت رفتنت از ردپای تو!!!!!
جان رفته ولی زخم جفایت نرود / تاثیر دو چشم بی وفایت نرود / فرشی ز دل شکسته انداخته ام / آهسته بیا شیشه به پایت نرود .
کمی گیجم کمی منگم ، عجیب است / پریده بی جهت رنگم ، عجیب است / تو را دیدم همین یک ساعت پیش / برایت باز دلتنگم ، عجیب است .
روی قلبی نوشته بودن شکستنی است مواظب باشین ، ولی من روی قلبم نوشتم شکسته است ، راحت باشید !
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر / چون ماه شبی میکشم از پنجره سر / افسوس که خورشید شدی تنگ غروب / اندوه که مهتاب شدی وقت سحر .
می دانم دوست داشتن چیست ! اما گاهی احساس میکنم که به حضور و وجود تو ، سخت محتاجم و برای بودن تو ، احساس دلتنگی میکنم .
یمه شبهایم ، سحرهایم ، دعایم مال تو / واژه های هر کلام بی ریایم مال تو / هدیه ای قابل ندارم تا که تقدیمت کنم / هدیه ی ناقابل من چشمهایم ، مال تو .
مروز که آینه جوابش سنگ است / در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است / هر کس که نداند تو خودت می دانی / آری به خدا دلم برایت تنگ است .
به تو سوگند ! به راز گل سرخ و به پروانه که در عشق فنا می گردد زندگی زیبا نیست ، آنچه زیباست تویی تو که آغاز منو لحظه ی پایان منی .
به فکر نوازش دست های منی ، بی آنکه بدانی که این دلم است که تنها مانده ، دست هایم دوتایند !
لبخند زدی و آسمان آبی شد / شب های قشنگ تیره مهتابی شد / پروانه ای از تولد زیبایت / تا آخر عمر غرق بی تابی شد .
ا تو از ناب ترین لحظه سخن خواهم گفت / دوستت خواهم داشت ، هیچ میدانی چیست ؟ / لحظه ای نیست که در خاطر من یاد تو نیست .
از هرچه می رود ، سخن دوست خوشتر است / پیغام آشنا ، نفس روح پرور است / هرگز از وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگریست
اگرازتمام قلبهای دنياخسته شدی
بيادقلبی باش كه هرگزازيادتوخسته نميشه