کی شود تا انتقام سیلی زهرا بگیرم
نمایش نسخه قابل چاپ
کی شود تا انتقام سیلی زهرا بگیرم
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كن!
باران شروع شده ومن پشت
افسانه شکفتن يک دشت خاطره
بارش هنوز تمام نشده من عاشق شدم
هفت شقايق و هفت پرنده يک خاطره شدم
باران هنوز بارش يک ترانه است
چشم هاي خيس شاپرک خسته است
نم نم لطافت و پاکي يک لحظه يک نگاه باران شروع شده و من پشت پنجره
افسانه شکفتن يک دشت خاطره
بارش هنوز تمام نشده من عاشق شدم
هفت شقايق و هفت پرنده يک خاطره شدم
باران هنوز بارش يک ترانه است
چشم هاي خيس شاپرک خسته است
نم نم لطافت و پاکي يک لحظه يک نگاه
برق شکفتن يک دشت شقايق است
باران شکوه پر کشيدن و رفتن است
در اوج آسمان بي ستاره آتش گرفتن است
نم نم شروع دست نوشته هاي من
روياي عاشقانه لحظه هاي خيس من
هر چه مينويسم انگار خسته است
حرفهايم گذشته از شعر ...قصه است
باران هنوز تمام نشده من شکفته ام
بر روي قطره هاي محبت نشسته ام.
در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی ، تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی.....[narahatish]
تو این دو روز زندگی ، شبیه من فراوونه
یه لحظه چشماتو ببند ، گذشتن از من آسونه
میخام به یکی خودشمیدونه کیه بگم با همه
نامهربونیهات بازم میگم
دوست دارم
چه قدر تلخ شده ای !!!
آنقدر که حتی وقتی صدایت را می شنوم احساس می کنم دیگر دلم برایت نمی لرزد
فکر می کردم تو همدردی ، اما نه ! تو هم دردی[sar dard]
جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
و جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند
در آغوش خودم هستم
من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت
اما وفادارِ وفادار
من ، تو : ما
یادت هست ؟
ولی تمام شد
حالا چی ؟ تو ، او : شما
من هم به سلامت
هرگز نگو که دوست داری ، اگر حقیقتاً بدان اهمیت نمی دهی
درباره احساست سخن نگو ، اگر واقعا وجود ندارد
هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری
هرگز نگو برای همیشه وقتی می دانی که جدا می شوی
هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری
هرگز سلامی نده وقتی می دانی که خداحافظی در پیش است
قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری
به کسی نگو که تنها اوست وقتی در فکرت به او خیانت میکنی
بیخودی به خودت زحمت نده!این بذرهای تنفر که در دلم می کاریهرگز جوانه نخواهد زد…
یــادتـان بـاشـد !
هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی
کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویــ ـسنــد !
... ......
بــعـضی از عـهـدهــا را
روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــســیـم ...
حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ...
شـکــســتَنـــشـان
یـک آدم را مـــی شــکند...
از سرم خواب و گرفتن چشمای رنگ شب تو
نگو از لونه عزیزم
بذار گم شم تو شب تو
میدونم حتی خیالت
از سرم برام زیاده
اما بایستی بدونی
یه نفر دل به تو داده
خیلی حرفا تو چشامه
که توان گفتنش نیست
چشمی که به غیر گریه
پیرهنی دیگه تنش نیست
هیچکی جز تو نمیدونه
که دلم چه حالی داره
دلی که از تو یه عمره
رویایه محالی داره
پشت نکن به خواهش من
که اگر بدم اگر خوب
واسه داشتن چشمات
تو دلم
آشوبه آشوب
همه راز و نیاز
من پا پتی همینه
فرق بین التماس و
حرف قیمتی همینه....
..... . ................... . .
عزیزم برای آشتی
چرا پا پیش نمیزاری
لحظه هامون چرا باید
بگذرن با بیقراری
تو با قهرت نمیتونی
عشقتو ازم بگیری
نکنه به هر بهونه
منو دست کم بگیری
وقتی که نیستی کنارم
میمیرم لحظه به لحظه
نکنه تو برنگردی
این یه اشتباه محضه
این ترانه رو میگم من
یه بهونه واسه اشتی
که شاید یادت بیاره چند روزه تنهام گذاشتی!
از همون شبی که رفتی
به خدا صد دفه مردم
حالا فهمیدی که اون شب
بیخودی قسم نخوردم
هنوزم چشام به راهه
منتظر هر شب و هر روز
دست از این لجبازی بردار
بیا پیشم همین امروز.........................
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشندگاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق برتن می کنند..عاشق که شدند کوچ میکنند
جلوتر نیا!خاکستر می شوی.اینجا دلی را سوزانده اند…
از آدما دلم شکست واسه همیشهدلم می خواد دعا کنم اما نمی شه
دوسش داشتم دوسش … قد نفسهامبدون اون نمی تونم من خیلی تنهام
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟پس چرا کسی جواب نمیده؟یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خداباهام حرف بزنه گریه میکنما...بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت..
با تو از عشق میگفتماز پشیمانیو از اینکه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!…در جواب صدایی بی وقفه می گفت:“دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!!!”
دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از منزیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترکبرگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشقبودی پشت سرت را نگاه نمیکردی
من صبورم اما . . .به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم !
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
مے گوينـد قِسمتـــ نيستـــ حِکمَتـــ استـــ !!
.
.
.
.
.
خدايـا . . .
.
مـَن معنیِ قِسمتـ و حِکمَتـــ را نمے دانمــ
.
امـآ تـو معنےِ طاقَتــــ را مے دانـی . . .
.
.
.
مـگــه نــه ؟؟؟
یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد.
یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد
زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !
کسی را دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم
دستانش را بفشارم !
یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !
یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست !
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی
که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگیاش پریشانم !
یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که
او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید
و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش
نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم
برای من عزیزترین است !
یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که
چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانهدوست دارم !
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلبشکسته ام جا دارد !
یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی
نیز دوست نمی دارد !
یکی را دوست دارم با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما .......... من
دیوانه وار تنها او را دوست دارم !
کاش یه روزی بفهمد که چقدر دوستش دارم !!!
چه غمگینم
خداوندا چه خواهد شد؟
نمیدانم که آرامش چه وقت آید به بالینم
نمیدانم سکوت شب چرا
خنجر شدست بر پشت و بر سینم
کدامین زورق از امواج سرگردان دریاها
برایم مژده ای آرد؟
در این غم هم
امیدوارم
در این برهه
تو را دارم...
چه بی روحمچه خسته است جان بی روحمچه بی تابمچه بی تاب است درد جان تابمنمیخواهم بخوابم در شبیحتی دمی بستن دو چشمم رامانم چون جغد شبتنها بر بید خمیدهسرکشیده از غم و غربتچه تنهایمچه سخت کنج غم را روز شبدر بی کسی صدباررفتنآمدنماندننشستندمی را فرصتی بر خود نیافتنمرده بودنجای پای مرگ را بر تن گشودنچشم ها بسته از همه رسته به غربت بازگشتهمنتظر مانده به دیدارش،دیدار مرگمردن تا ابد رفتن ندیدن پشت سر راتا نماند بوی بودن خوردن غمافسوس زندگی در بی کسی را......!
باور کــن!
نه درگــیرِ تو شــده ام
و نه حــسی دارم به تو
اصــلا می خواهی همه چیــز را برگردانم به روز اولــش؟
تو یــک دوســت معــمولی شــوی
و مــن....
نــه !
ممکن اســــت دوباره عاشــقت شــوم لعنــتی....
هر چقد رو دیوار مجازی بنویسم بازم هیچ کدوم از حرفای دلمو نمی تونم بگم ......
حرفایی که هرگز نه میشه گفت نه میشه نوشت.....
چه شبی بود آن شب
آن شب انگار دگر باره ز نو تازه شدم
آن شب انگار دگر باره ره عقل ز یادم رفت
دل من را گویی همچو یک شاپرک کوچک و آزاد به پرواز آمد
و ندانستم من که تو با چشمانت دم به دم می گویی که تو را میخواهم
چه شبی بود آن شب
آن شب انگار دگر باره به من خیره شدی
آن شب انگار دگر باره تو ز یاد ببردی یادم
و تو چشمانت
و تو تیر دو ابروی کمانت انگار در نهانخانه ی احساس وجود من بیچاره، عیان میگشتند
چه شبی بود آن شب
آن شب انگار دگر باره به یادم بودید تو و آن چشمانت
و من ان شب در خواب آنچنان مست هوا و نفس زلف پریشان تو بودم آن شب
که ز خواب افتادم
و به دنبال تو ای زیبا روی من به دور خود و دنیای خود هی چرخیدم
و ای کاش که دگر باره تو را می دیدم
خوابم آید انگار
و چنان بی جانم که دگر باره به خواب افتادم
چه شبی بود آن شب...
كي اشكاتو پاك ميكنه
شبها كه غصه داري
دست رو موهات كي ميكشه
وقتي منو نداري؟
شونه كي مرهم هق هقت ميشه دوباره
از كي بهونه ميگيري شباي بي ستاره
برگ ريزوناي پاييز كي چشم به رات نشسته؟
از جلو پات جمع ميكنه برگهاي زرد و خسته؟
كي منتظر ميمونه حتي شباي يلدا
تا خنده رو لبات بياد
شب برسه به فردا
كي از سرود بارون
قصه برات ميسازه
از عاشقي ميخونه
وقتي كه راه درازه
كي از ستاره بارون
چشماشو هم ميذاره
نكنه ستاره يي بياد
ياد تو رو نياره ...
دلـت کــه گــرفـتـه بـاشـــه
با صدای دســتـفــروش دوره گرد هم گــریــه می کنی
چه برسه به صدای بارون ... !!!
- - - به روز رسانی شده - - -
سال ها دویده ام....
با قلبی معلق و پایی در هوا...
دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است...
دلم رسیدن می خواهد...!!!
رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دلزده از خیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبورخونه سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد
سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش
طاقت بیار و مرد باش
مندر آستان چشمان تو
دلم را و تمام دلم را باختم
بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت
به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم
را بفهمی اما افسوس...
حالا که گاه گاهی فرسنگ ها از من دور می شوی
چه ملتمسانه
دیدارت را آرزو می کنم[dooa]
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ، می گویند حساسیت فصلی است ، آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم
آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره
شاد بودن بهترین انتقامیست که میتوان از لحظات سخت زندگی گرفت ، تمام لحظه هایت سرشار از شادی باد