پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
یوهوووووووووووووووو! حالا دست دست دست....
هیسسس! همه خوابن! چرا اینقده شلوغش میکنی....؟
بچه ها.... نوروزو به همتون تبرییییییییییییییک میگم. سال جدید با همه دغدغه هاش شروع شد... ایشالا که خداوند عاقبت همه مونو بخیر کنه. ولی خدا.... چرااااااااااااااااا من؟
قصه اش چیه؟ قصه اش اینه که امسال کنکور دارم. و حالا بعد از این همه وقت باید درست توی این دوران بحرانی بیماری مادرم دوباره عود کنه. خدا چراااااااااااااااا من؟
7فروردین عمل جراحی داره.... با تموم وجودتون براش دعا کنید.... متوسل به دعا تون میشم چون بهش اعتقاد دارم.
هیچوقت خودمو نمیبخشم اگه مساله ای پیش بیاد که باعث بشه فکر کنه مانع پیشرفتم شده. اینجوری از پا درمیاد!
میدونید چیه.... هر آدمی که بودم .... بودم! مهم نیست.... الان تمام تلاشمو میکنم که واقعا انسان موفقی شم.
چون کمال پدر و مادر ما در به ثمر نشستن ماست.... و حتی کمال خیلی از انسانهای قبل از ما. تصورشو بکنید در بوجود اومدن ما چند نسل دخیل بودن!
برام دعا کنید که بتونم موفق شم. دعا کنید همه چی به خوبی و خوشی تموم شه.
وااااااااایییییییییییییی.. ... از وقتی که شروع کردم به آماده شدن واسه کنکور فکرشم نمیکردم همچین داستانی پیش بیاد.
خدااااااااااااااااااااا.... آخه چرا من؟ چرااااااااااااااا؟چرا حالا؟
بازم شروع شد. همه کابوس اون سالها دارن شروع میشن. جایی نیست که من توش خودمو بیرون بریزم.... جز یه جا. پیش خدا... که مدتیه ازش خیلی دور شدم.... شاید چون قصه این عشق هم قصه ی عادت شده بود!
بازم شانس آوردم که تا الانش درسمو خوندم. واسه از الان به بعدمم دعا کنید.
میدونید... هنوز هیچی معلوم نیست. بعد از عملش مشخص میشه که بازم باید دوره های شیمی درمانیو شروع کنه یا نه. که این اصلا خوب نیست! شیمی درمانی افتضاحه! حداقل وا3 مامان من.... کمترین اثرش بداخلاقیشه...
دعا کنید که فقط یه تومور معمولی باشه. نیاز به شیمی درمانیم نباشه[khanderiz]
خب.... داراراراممممم.... باز روشن شدم.... کجا بودیم؟
آهان.... دست دست دست.... نوروزتون مباررررررررررررک!
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
در دل مهربونت غو غای نور خداوند است .
این شور وعشق را قسم می دهم به پاکی وجودت و شادمانی روز افزونت را خواهانم .
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
سلام سلام میبینم اینجا کسی رموز خوشبختی رو نمی نمویسه دیگه !!! الان همه در مدینه فاضله فاضله تشریف دارند نه ؟!!!
من یه رمز با حال دارم اونم اتمام پروژه ها و اتمام کارهای نیمه تمامه که انرژی رو دوباره در وجود ادمی زنده می کنه .
قطع رابطه با آدم های سو ء اسستفاده گر و ادمی های مثل اسکروچه که همش میگن نمیهو این حرفا همش فاز منفی میدن !
عرض کنم که فعلا اینا خوب بیده شما جدیدا رمزی چیزی کشف نکردین بچه ها ؟!!؟!؟!؟
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
ای بابااااااااااااااااااااا.. ..
انداختیمون تو رودرواستییییییییییییییییی یی...
رمز خوشبختی... خب به نظرم این چیزا رو تو یه تاپیک دیگه کار کنیم بهتر باشه. این تاپیک فراموش شده یا بهتره بگم... کهنه شده... ولی نگاش که میکنم میگم... ای بابا... عجب روزایی داشتیما...
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
وقتی کار نیکی می کنی وقتی ارزش داره که انتظار تشکر نداشته باشی ! چر ا؟ چون باید ا ز نورش ببینی و بدونی که داری با خدا معامله می کنی !
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
خوشبختی می آید ، آهسته در می زند .............
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
pech pech: مىخوام برگردم... اجازه هست؟
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
بله بی صبرانه منتظر بازگشتت هستیم.بفرمایین[nishkhand]
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
7raha7
pech pech: مىخوام برگردم... اجازه هست؟
سلام رهای مهربون.
جات خیلی خالیه.
امضات رو هم عوض کن[golrooz]
پاسخ : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!
خب
سلام به همه دوستای خوبم...هی همه میپرسن چی شد چی کار کردی گفتم بیام یه جا کلی بگم...خب..القصه داشتم میگفتم...
بعدازاینکه نتایج کنکور اومد اصلا امیدی نداشتم صنعتی اصفهان یا اصفهان اون رشته ای که میخوام رو بیارم.همینم شد و نیاوردم!
کلا اوضاع روحیم افتضاح بود و اصلا به انتخاب رشته فکر هم نمیکردم چون بهرحال بخاطر یه سری مسایل ومشکلات میبایست اصفهان میبودم. نمیشد. به خانوادم گفتم اصلا راجع بهش باهام صحبت نکنین. و رفتم تو خودم.
نمیدونم چمه کلا اینجور مواقع با خودم دشمن میشم!
تموم آهنگای موردعلاقه مو پاک کردم. نت گردیم تعطیل شد... دوستای دور و نزدیکمم بی خیال شدم. باهمشون سرد شدم
موهامو کوتاه کردم اندازه2سانت! از خدا هم دور شدم...خیلی دور...
پدرم ازم میپرسید آخه تو به چی علاقه داری؟ هرسری یه چی سرسری بهش میگفتم. کامپیوتر...برق...مکانیک..
خودمم یادم رفته بود به چی علاقه دارم...از نظر خودم موندنم قطعی بود. اما پدرم انتخاب رشته کرد واسم. و من اینو روزی فهمیدم که واسه تربیت دبیری زنگ زدن خونمون گفتن بیا واسه مصاحبه...
فردا امتحان دارم. برم واسش بخونم. ادامه ماجرا رو بعدا میگم
رکسانای عزیز؟ اجازه بهم ندادیا...