طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
نمایش نسخه قابل چاپ
گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم
به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم
بنشين نرو چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار كه سپيده بخندد به روي ما
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
خواهي كه جهان در ره اقبال تو باشد
خواهان كسي باش كه خواهان تو با شد
درد دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
چنين كه صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشوييد حق به دست شماست
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
کمر کوه کم است از کمر مور اینجا
نا امید از در رحمت مشو ای باده پرست